رفتم از شهر شما با صد هزاران کاستی
رفتم از شهر شما با صد هزاران کاستی
گریه کن تا آخر دنیا ، خودت می خواستی
بعد من از دست تو هرگز نمی روید گلی
دشت خشکی شد همان باغی که می آراستی
وعده ها دادی که می مانی کنارم تا ابد
فکر می کردم اقلاََ با خودت رو راستی
جلد بودی چون کبوتر های چاهی آخرش
از میان شاخه های باورم برخاستی
گریه کن تا آخر دنیا ، خودت می خواستی
بعد من از دست تو هرگز نمی روید گلی
دشت خشکی شد همان باغی که می آراستی
وعده ها دادی که می مانی کنارم تا ابد
فکر می کردم اقلاََ با خودت رو راستی
جلد بودی چون کبوتر های چاهی آخرش
از میان شاخه های باورم برخاستی
۴.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.