سر ظهر خواب بودم زنگ در و زدن

سر ظهر خواب بودم زنگ در و زدن
دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو
میگه عمو سلام:
گفتم سلام عمو

دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه عمو میشه این یه ذره شربت و بچشی ببینی شیرینه یا نه؟؟؟؟

گفتم خوب عمو خودت چرا نمیچشی؟؟؟

گفت من روزه م
برای عروسکام دارم افطار درست میکنم
به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام
برو در خونه ی این همسایه رو برویی یه نره خر دارن روزه نیست
چی بگم عایا؟ ؟؟!
دیدگاه ها (۲)

بهترین حس یعنی...وقتی که پیشش میای دستات بوی اونو بده...

وای چغدرخوشگله ♥♥

کاش از انگشتهای دستمان یاد میگرفتیمیکی کوچک,یکی بزرگیکی بلند...

اینقد ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻡ صبحت ﻭﺳــــﻂِ ﺩﻭ ﺗﺎ پسر ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎﺷـــَـﻢ!!!....

پارت اولو خیلی طولانی گذاشتم شروع رمان :اگه طُ نباشی یکی د...

پارت ۱۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط