فراموشی

فراموشی
دیانا: سارا تو داری یچیزی رو از من پنهون میکنی این پسره کیه(با داد)
سارا:دیانا بشین تا من بیام اروم باش
#سارا
شال مانتومو پوشیدم مستقیم رفتم باشگاه ارسلان
سارا: ارسلان من جواب این دخترو چی بدممم ها(با داد) اومده میگه ارسلان کاشی کیه
ارسلان:سارا اروم باش من ازت یچیزی میخوام
سارا: د بنال
ارسلان:دیانا رو ی مدت ببر پیش اتوسا ترکیه
مهراب :رضا این میخاد چیکار کنه
امیر:داره میرینه( تو دلش)
خوشبختانه سارا قبول کرد و رفت
ارسلان :خب پسرا گوش کنید من میخام همرو ببرم اونور میخام ب دیانا نزدیک شم
اونور اتوسا هس نیکا هست سارا هست
میریم اونور شاید شماهارو ببینه منم یادش بیاد بخدا تحملش برام سخته دیانا رو نبینم(با بغض)
منشی (از اونجایی که رمان خودمه دوست دارم بگم منشی: اقا ارسلان ی خانومی اومده میگه میخام ارسلان کاشی رو ببینم هرچی میگم اینجا مردونست قبول نمیکنه تازه ب منم توهین کرد
ارسلان:اسمشو بپرس خب؛
منشی:میگه من دیانا رحیمیم
ارسلان: بگو بیاد داخل از این ب بعدم بدون معطلی وقت راس میدی داخل
منشی:چشم غره ای نثارش کردمو رفتم
ارسلان:نشنیدم چشمتو
منشی:چشم ارسلان
ارسلان:اقاشو بزار کنارش دهنت عادت کنه
دیدگاه ها (۱)

فراموشیمنشیرفتم و دختررو را دادم داخل #دیانا رفتم داخل و داد...

فراموشی پارت ۴سارا:الاغ طرف یادش نمیومد اسمش چیه بیتارو یادش...

بوسم بهت

#عاف

زندگی با خنده ( نجات جیمین)ویو نگار تمام افرادم رو جمع کردم ...

پارت ۳۹ فیک دور اما آشنا

سلام به همگی چطورین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط