گل پژمرده
گل پژمرده
پارت چهاردهم
تهیونگ: بعدشم دختر من تو روز تولدش نباید ناراحت باشه ا/ت: باورم نمیشه روز تولدش رو یادش بود. راست میگه بیا صبحونه بخوریم و حاضرشیم و زنگ بزنیم عمو جونگ کوک و جیمین بیان می سان: باشه ا/ت: بعد از صبحونه خوردن زنگ زدیم که اون دوتا هم بیان و حاضر شدیم.(فلش بک) بعد از خرید وسایل من به جیمین و جونگ کوک گفتم: که برن می سان رو سرگرم کنن تا منو تهیونگ براش کادو بخریم اونا قبلا کادو خریده بودن. تهیونگ: براش یه عروسک گرون قیمت گرفتیم البته ا/ت میگفت احتیاجی نیست ولی من پدرش بود به اون ربطی نداشت. رفتیم یه باغ اجاره کردیم و اون جارو تزیین کردیم. داشت شب میشد و کم کم مهمون ها داشتن میومدن ا/ت:ما رفتیم حاضر شیم داشتم می سان رو حاضر میکردم که اصلا سر جاش بند نمیشد.ا/ت: می سان درست وایسا. می سان:اصلا به بابام بگو بیاد لباس تنم کنه. ا/ت: می سان عصبی م نکن وایسا مهمونا بیرون منتظرن می سااان داد زدم که تهیونگ صدامون رو شنید و اومد تو تهیونگ: چی شده ا/ت تو چرا هنوز آماده نیستی؟ ا/ت: برای اینکه دخترت نمیزاره لباس تنش کنم و تو رو میخواد که یه لبخند مستطیلی زد. می سان: خب بابایی تو لباس تنم کن تهیونگ: باشه خب ا/ت تو برو حاضر شو من می سان رو حاضر میکنم ا/ت:اوفف باشه
سریع رفتم لباسم رو پوشیدم و حاضر شدم لباسم قرمز بود و بلند یه آرایش غلیظ کردم و رفتم دنبال می سان ببینم با آقا تهیونگ داره چیکار میکنه. اووو واقعا خوب حاضرش کرده بود.....
پارت چهاردهم
تهیونگ: بعدشم دختر من تو روز تولدش نباید ناراحت باشه ا/ت: باورم نمیشه روز تولدش رو یادش بود. راست میگه بیا صبحونه بخوریم و حاضرشیم و زنگ بزنیم عمو جونگ کوک و جیمین بیان می سان: باشه ا/ت: بعد از صبحونه خوردن زنگ زدیم که اون دوتا هم بیان و حاضر شدیم.(فلش بک) بعد از خرید وسایل من به جیمین و جونگ کوک گفتم: که برن می سان رو سرگرم کنن تا منو تهیونگ براش کادو بخریم اونا قبلا کادو خریده بودن. تهیونگ: براش یه عروسک گرون قیمت گرفتیم البته ا/ت میگفت احتیاجی نیست ولی من پدرش بود به اون ربطی نداشت. رفتیم یه باغ اجاره کردیم و اون جارو تزیین کردیم. داشت شب میشد و کم کم مهمون ها داشتن میومدن ا/ت:ما رفتیم حاضر شیم داشتم می سان رو حاضر میکردم که اصلا سر جاش بند نمیشد.ا/ت: می سان درست وایسا. می سان:اصلا به بابام بگو بیاد لباس تنم کنه. ا/ت: می سان عصبی م نکن وایسا مهمونا بیرون منتظرن می سااان داد زدم که تهیونگ صدامون رو شنید و اومد تو تهیونگ: چی شده ا/ت تو چرا هنوز آماده نیستی؟ ا/ت: برای اینکه دخترت نمیزاره لباس تنش کنم و تو رو میخواد که یه لبخند مستطیلی زد. می سان: خب بابایی تو لباس تنم کن تهیونگ: باشه خب ا/ت تو برو حاضر شو من می سان رو حاضر میکنم ا/ت:اوفف باشه
سریع رفتم لباسم رو پوشیدم و حاضر شدم لباسم قرمز بود و بلند یه آرایش غلیظ کردم و رفتم دنبال می سان ببینم با آقا تهیونگ داره چیکار میکنه. اووو واقعا خوب حاضرش کرده بود.....
- ۹.۸k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط