گل پژمرده
گل پژمرده
پارت سیزدهم
تهیونگ: حالا آشتی کردیم می سان:خب مامان دارم از گرسنگی میمیرم تلو خودا دوکبوکی دلست کن(منظورش اینه تو رو خدا دوکبوکی درست کن) ا/ت: باشه لوس نشو برو لباساتو عوض کن. بعدم عشقم زود تر بهم میگفتی میخوای بیای درست میکردم.تهیونگ:خب فکر کردم قراره بیرون غذا بخوریم ا/ت: نخیر آقای کیم زندگی ما قانون داره بعد از اینکه ناهار رو خوردیم ... می سان: بریم بخوابیم.ا/ت:آره موافقم امروز خیلی خسته شدم.می سان:دست جفتشون رو میگیره میبره رو تخت سه تایی میخوابیم تهیونگ و ا/ت :چی؟ می سان:خب مگه آشتی نکردید پس اشکالش چیه ا/ت:ارع آشتی کردیم پس بخوابیم . تهیونگ:آروم در گوشش گفتم داری چیکار میکنی؟ ا/ت:هیچی فقط بخاطر می سان خب بیا دیگ می سان تو وسط بخواب منو بابات هم بغلت میخوابیم. می سان:حله ا/ت: می سان چقدر بهت گفتم اینجوری حرف نزن؟می سان:اوففف باشه ا/ت:بعد از اینکه سه تایی خوابیدیم و جامون مشخص شد آروم آروم چشمام بسته شد و هیچی نفهمیدم.تهیونگ:دیدم ا/ت و می سان خوابشون برده سرشون رو بوسیدم و پتو رو کشیدم روشون و خوابیدم . ا/ت: با صدای آلارم گوشیم بلند شدم صبح بود باورم نمیشه یه شبانه روز خوابیده بودیم و هیچی متوجه نشدیم. ولی از حق نگذریم بهترین خوابی بود که طی این سالها دیده بودم. وقتی دیدم تهیونگ نیست فکر کردم رفته خونه ی خودش بلند شدم رفتم طبقه پایین دیدم تهیونگ داره صبحانه درست میکنه. ا/ت: فکر کردم رفتی.( برگشت به سمت ا/ت )تهیونگ:نه داشتم صبحونه درست میکردم و یه لبخند مستطیلی قشنگ زد (فدای خنده قشنگت شم پسرم 😂❤️) تهیونگ: راستی ممنون بابت خواب ا/ت:هان؟ آهان بخاطر می سان بود. تهیونگ:میدونم.ا/ت:طی این چند سال اولین باره میبینم آنقدر می سان خوشحاله و هیجان داره. تهیونگ: به لطف تو این لبخند رو موقت داره تو زندگی سه تاییمون رو گرفتی.ا/ت: من ؟ بیخیال بابا من بودم که(با کمی داد) که دیدم می سان پشتمه می سان: تو رو خدا دعوا نکنید. ا/ت:رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم : ای خودا دختر من گریه میکنه؟ که تهیونگ از اون طرف بغلش کردو گفت ما فقط حرف میزدیم همین بعدم .....
پارت سیزدهم
تهیونگ: حالا آشتی کردیم می سان:خب مامان دارم از گرسنگی میمیرم تلو خودا دوکبوکی دلست کن(منظورش اینه تو رو خدا دوکبوکی درست کن) ا/ت: باشه لوس نشو برو لباساتو عوض کن. بعدم عشقم زود تر بهم میگفتی میخوای بیای درست میکردم.تهیونگ:خب فکر کردم قراره بیرون غذا بخوریم ا/ت: نخیر آقای کیم زندگی ما قانون داره بعد از اینکه ناهار رو خوردیم ... می سان: بریم بخوابیم.ا/ت:آره موافقم امروز خیلی خسته شدم.می سان:دست جفتشون رو میگیره میبره رو تخت سه تایی میخوابیم تهیونگ و ا/ت :چی؟ می سان:خب مگه آشتی نکردید پس اشکالش چیه ا/ت:ارع آشتی کردیم پس بخوابیم . تهیونگ:آروم در گوشش گفتم داری چیکار میکنی؟ ا/ت:هیچی فقط بخاطر می سان خب بیا دیگ می سان تو وسط بخواب منو بابات هم بغلت میخوابیم. می سان:حله ا/ت: می سان چقدر بهت گفتم اینجوری حرف نزن؟می سان:اوففف باشه ا/ت:بعد از اینکه سه تایی خوابیدیم و جامون مشخص شد آروم آروم چشمام بسته شد و هیچی نفهمیدم.تهیونگ:دیدم ا/ت و می سان خوابشون برده سرشون رو بوسیدم و پتو رو کشیدم روشون و خوابیدم . ا/ت: با صدای آلارم گوشیم بلند شدم صبح بود باورم نمیشه یه شبانه روز خوابیده بودیم و هیچی متوجه نشدیم. ولی از حق نگذریم بهترین خوابی بود که طی این سالها دیده بودم. وقتی دیدم تهیونگ نیست فکر کردم رفته خونه ی خودش بلند شدم رفتم طبقه پایین دیدم تهیونگ داره صبحانه درست میکنه. ا/ت: فکر کردم رفتی.( برگشت به سمت ا/ت )تهیونگ:نه داشتم صبحونه درست میکردم و یه لبخند مستطیلی قشنگ زد (فدای خنده قشنگت شم پسرم 😂❤️) تهیونگ: راستی ممنون بابت خواب ا/ت:هان؟ آهان بخاطر می سان بود. تهیونگ:میدونم.ا/ت:طی این چند سال اولین باره میبینم آنقدر می سان خوشحاله و هیجان داره. تهیونگ: به لطف تو این لبخند رو موقت داره تو زندگی سه تاییمون رو گرفتی.ا/ت: من ؟ بیخیال بابا من بودم که(با کمی داد) که دیدم می سان پشتمه می سان: تو رو خدا دعوا نکنید. ا/ت:رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم : ای خودا دختر من گریه میکنه؟ که تهیونگ از اون طرف بغلش کردو گفت ما فقط حرف میزدیم همین بعدم .....
- ۷.۶k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط