𝙿𝟷𝟸
𝙿𝟷𝟸
کوک:دوست دارم
ات:منم
کوک:میدونتستم دوسم داری.
ات :😑دارم نقش بازی میکنم ازت متنفرم
وقتی گفت ازم متنفره قلبم درد گرفت و گفتم
کوک:بلخره میشی
نیشخند زد و رفت روی صندلیش نشست
استاد امد و گف
استاد:خب بچه ها امتحان داریم ایلا و ات برگه ها رو بدین
ات و ایلا برگه ها رو دادن و شروع به دادن امتحان شدن
ویوات
داشتم امتحان میدادم دیدم کوک هعی داره نگام میکنه
ات:کوک چته امتحان رو نخوندی*اروم
کوک:نه چرا نگفتی امتحان داریم*عصبی و اروم
ات:دوس داشتم* اروم
و ات شروع به نوشتن کرد و اولین نفر برگشو داد و استاد گف
استاد:خب بچه ها وقت تمومه
همه بچه ها برگرو دادن
استاد:تا چند دقیقه دیگه نمره ها رو میگم
چند دقیقه بعد
استاد:خب ایلا19.... ات20....... ارین 19/5....کوک 18/5
خب بچه ها کلاس تموم شد
کوک:ات چطوری 20 شدی تو که اصلا نخونده بودی
ارین:تو از کجا میدونی نخونده
کوک: من از تو نپرسیدم
ارین:اهان
ات:کوک من این درسو بلد بودم عزیزم و ارین من دیروز پیش کوک خوابیدم
ارین*درحال فشار خوردن
ویو زنگ اخیر
ات و کوک رفتن تا سوار ماشین بشن که دیدم دختره پرید بغله کوک و گفت
ایلا:ددی من معذرت میخوام تروخدا برگرد با این دختره ی ه*زه نگرد
کوک:ایلا به من نگو ددی و اینکه باید اون موقع به فکر الان میبودی و ات هر*زه نیست اون توی..... ات بریم عزیزم
ات:بریم
نیم ساعت بعد
داشتم میرفتم تو اتاق کوکم بشت سرم میامد رفتیم بالاکوک لباساش رو عوض کردورفت منم عوض کردم و رفتم که دیدم کوک عصبی داره نگام میکنه امد سمتم و گف
کوک:چرا این لباسو پوشیدی( عصبی وکمی داد)
(نکته مامان و بابای کوک خونه نیستن)
ات:تو به چه حقی سرم داد میزنی(داد و یزره بغض)
کوک:دوس دارم تو تو چرا لباست اینقدر بازه(داد)
ات:به تو چه بدنه خودم دوس دارم لباس باز بپوشم همه لباسام بازه مشکل داری بس منم میرم(داد )
کوک:تو حق نداری
ات رف تو اتاق ی لباس پوشید و رفت سمت در و کوک دستشو گرفت
کوک:کجا با این عجله با این لباس
ات:به توچه میخوام برم با دوستم بیرون
کوک:می با این لباس میره با دوستش بیرون
ات :به توچه شبم نمیام خونه میرم خونه ی مامان و بابام تنها اونجا میمونم تا مامان و بابام بیان
و رفت
ویو کوک
چرا اینقدر این دختر حرص میدن نکنه میخواد با ارین بره بیرون نه حتما با لیسا داره میره بیرون ولی چرا اینقدر لباسش باز بود نکنه با لیسا بره بار نه اون همچین کاری نمیکنه
ویو ات
وای چرا اینقدر این پسر رو مخیه ایشش بخاطره همینه ازش متنفرممم
زنگ بزنم لیسا بگم باهام بیاد بریم بار
تا اروم شم
مکالمه ات و لیسا
ات:سلام
لیسا:سلام
ات:لیسا جونم میای بریم بار
لیسا:اره کی بریم
ات:الان بریم؟
لیسا:باشه
اسلاید اول لباس خونگی ات دوم لباس خونگی کوک سوم اسلاید ات برای بار لباس لیسابرای بار
کوک:دوست دارم
ات:منم
کوک:میدونتستم دوسم داری.
ات :😑دارم نقش بازی میکنم ازت متنفرم
وقتی گفت ازم متنفره قلبم درد گرفت و گفتم
کوک:بلخره میشی
نیشخند زد و رفت روی صندلیش نشست
استاد امد و گف
استاد:خب بچه ها امتحان داریم ایلا و ات برگه ها رو بدین
ات و ایلا برگه ها رو دادن و شروع به دادن امتحان شدن
ویوات
داشتم امتحان میدادم دیدم کوک هعی داره نگام میکنه
ات:کوک چته امتحان رو نخوندی*اروم
کوک:نه چرا نگفتی امتحان داریم*عصبی و اروم
ات:دوس داشتم* اروم
و ات شروع به نوشتن کرد و اولین نفر برگشو داد و استاد گف
استاد:خب بچه ها وقت تمومه
همه بچه ها برگرو دادن
استاد:تا چند دقیقه دیگه نمره ها رو میگم
چند دقیقه بعد
استاد:خب ایلا19.... ات20....... ارین 19/5....کوک 18/5
خب بچه ها کلاس تموم شد
کوک:ات چطوری 20 شدی تو که اصلا نخونده بودی
ارین:تو از کجا میدونی نخونده
کوک: من از تو نپرسیدم
ارین:اهان
ات:کوک من این درسو بلد بودم عزیزم و ارین من دیروز پیش کوک خوابیدم
ارین*درحال فشار خوردن
ویو زنگ اخیر
ات و کوک رفتن تا سوار ماشین بشن که دیدم دختره پرید بغله کوک و گفت
ایلا:ددی من معذرت میخوام تروخدا برگرد با این دختره ی ه*زه نگرد
کوک:ایلا به من نگو ددی و اینکه باید اون موقع به فکر الان میبودی و ات هر*زه نیست اون توی..... ات بریم عزیزم
ات:بریم
نیم ساعت بعد
داشتم میرفتم تو اتاق کوکم بشت سرم میامد رفتیم بالاکوک لباساش رو عوض کردورفت منم عوض کردم و رفتم که دیدم کوک عصبی داره نگام میکنه امد سمتم و گف
کوک:چرا این لباسو پوشیدی( عصبی وکمی داد)
(نکته مامان و بابای کوک خونه نیستن)
ات:تو به چه حقی سرم داد میزنی(داد و یزره بغض)
کوک:دوس دارم تو تو چرا لباست اینقدر بازه(داد)
ات:به تو چه بدنه خودم دوس دارم لباس باز بپوشم همه لباسام بازه مشکل داری بس منم میرم(داد )
کوک:تو حق نداری
ات رف تو اتاق ی لباس پوشید و رفت سمت در و کوک دستشو گرفت
کوک:کجا با این عجله با این لباس
ات:به توچه میخوام برم با دوستم بیرون
کوک:می با این لباس میره با دوستش بیرون
ات :به توچه شبم نمیام خونه میرم خونه ی مامان و بابام تنها اونجا میمونم تا مامان و بابام بیان
و رفت
ویو کوک
چرا اینقدر این دختر حرص میدن نکنه میخواد با ارین بره بیرون نه حتما با لیسا داره میره بیرون ولی چرا اینقدر لباسش باز بود نکنه با لیسا بره بار نه اون همچین کاری نمیکنه
ویو ات
وای چرا اینقدر این پسر رو مخیه ایشش بخاطره همینه ازش متنفرممم
زنگ بزنم لیسا بگم باهام بیاد بریم بار
تا اروم شم
مکالمه ات و لیسا
ات:سلام
لیسا:سلام
ات:لیسا جونم میای بریم بار
لیسا:اره کی بریم
ات:الان بریم؟
لیسا:باشه
اسلاید اول لباس خونگی ات دوم لباس خونگی کوک سوم اسلاید ات برای بار لباس لیسابرای بار
۲.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.