پارت

پارت ۴
عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود و دمای بدنم پایین اومده بود و قلبم انگار داشت از جاش کنده میشد . انگار توی قلبم زلزله ای وصف ناپذیر داشت اونو خورد میکرد .نگاهی به ساعتم انداختم که ساعت ۶:۴۲ مین رو نشون میداد. از روی تخت پایین اومدم و دمپایی های پشمی ام رو پوشیدم .
موبایلمو گوشه ی عسلی گذاشتم و بعد از یه دوش کوتاه و فراموش کردن ماجرا از اتاقم خارج شدم .بوی وایتکس و شوینده هایی که خدمتکارا برای تمیزی زمین استفاده میکردن داشت انگیزه ی ریه هامو برای نفس کشیدن کم میکرد با دستم کمی جلوی دماغمو باد زدم و از اونجا دور شدم .به اتاق سهون رفتم و در زدم .مثل همیشه با یه بیا داخل جواب داد .روی میز گارش نشسته بود و کاغذ هایی که جلوش بود از پروژه ی جدید خبر میداد . نامه رو جلوش گرفتم و اون با اینکه سخت توی افکارش میچرخید نامه رو از دستم گرفت و گفت : پس برای تو هم اومده ! با سر تایید کردم و اونم گفت : خب خوندیش ؟ پوفی کشیدم و گفتم : نه هنوز میخواست چیزی بگه که یونگی با عجله از کنارم رد شد و گفت : وقت نداریم دیره بدو سهون ! خیلی دوست داشتم بگم کجا میرید اما نمیخواستم .سهون با عجله به طرف کت و کرواتش رفت مرتبشون کرد . کارا تو فعلا مطالعش کن تا من بیام و بعد با یونگی از اتاق خارج شدن .با سرم رفتنشون رو دنبال کردم و ..‌.
نظر یادتون نره 😊 .....
دیدگاه ها (۹)

پارت ۵ خیلی برام عجیب بود که الان دارن میرن بیرون .آخه الان ...

پارت ۶از اتاق صدای پدر و لی جون شی میومد که یکی از وفادار تر...

اینکی پیج پیشولمو بفالویید . مرسی 🌠🌈🌊🗻❄☃🌟🌚🌌🌇🗼🐱🌺🌻💐🌼⚘🌹

COULD YOU FIND A WAY TO LET ME DAWN SLOWLY ?میتونی راهی پیدا...

#چند‌پارتی ♡ادامه: "ویو جیهوپ" نه…نه، من نمیتونم بزارم بری.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط