مالکیت خونین p
مالکیت خونین p11
شیزوکو سرش رو بلند کرد، یه لحظه انگار جا خورد، اما سریع خودش رو جمع کرد. "هیچکس… یه تماس اشتباهی بود."
اما نرا اونقدر توی دروغ دیدن حرفهای بود که بفهمه این یه دروغ بود. یه چیزی توی رفتار شیزوکو فرق کرده بود، یه چیزی که باعث شد قلبش محکمتر بزنه—اون داشت چیزی رو ازش مخفی میکرد.
و این، برای نرا از هر چیزی خطرناکتر بود.
حقیقت پنهان ;
نرا با دقت به شیزوکو نگاه کرد. اون نمیخواست عجولانه قضاوت کنه، اما یه چیز توی صدای شیزوکو، توی نگاهش، ناآروم بود. یه چیزی که نرا رو مطمئن میکرد که حقیقت رو نمیگه.
اما نرا تصمیم گرفت که بازی نکنه. نه این بار.
نرا (آروم ولی جدی): "شیزوکو… من تو رو میشناسم. میدونم وقتی دروغ میگی صدات یهکم تغییر میکنه
شیزوکو یه لحظه سکوت کرد. نگاهش افتاد روی زمین، انگار که داشت با خودش کلنجار میرفت. برای چند ثانیه، بینشون یه سکوت سنگین حکمفرما شد.
بعد، شیزوکو نفس عمیقی کشید. "نرا… موضوع اونقدرها هم که فکر میکنی پیچیده نیست. فقط یه نفر از گذشتهم بود که خواست باهام حرف بزنه."
نرا یه قدم جلوتر اومد، توی چشمهاش شک و کنجکاوی موج میزد. "کی بود؟"
شیزوکو لبش رو گزید. انگار هنوز دو دل بود که بگه یا نه. اما بعد از چند لحظه، انگار که بالاخره تصمیمش رو گرفته باشه، آروم گفت: "کسی که زمانی بهم نزدیک بود. یه نفر از باندی که قبلاً توش بودم."
نرا یه لحظه سکوت کرد. اون انتظار هر چیزی رو داشت، ولی این یکی… این قضیه فرق داشت. اون میدونست که گذشتهی شیزوکو ساده نیست، ولی حالا، یه چیزی توی این مکالمه باعث شد قلبش محکمتر بزنه.
نرا: "و چی میخواست؟"
شیزوکو سرش رو بلند کرد، یه لحظه انگار جا خورد، اما سریع خودش رو جمع کرد. "هیچکس… یه تماس اشتباهی بود."
اما نرا اونقدر توی دروغ دیدن حرفهای بود که بفهمه این یه دروغ بود. یه چیزی توی رفتار شیزوکو فرق کرده بود، یه چیزی که باعث شد قلبش محکمتر بزنه—اون داشت چیزی رو ازش مخفی میکرد.
و این، برای نرا از هر چیزی خطرناکتر بود.
حقیقت پنهان ;
نرا با دقت به شیزوکو نگاه کرد. اون نمیخواست عجولانه قضاوت کنه، اما یه چیز توی صدای شیزوکو، توی نگاهش، ناآروم بود. یه چیزی که نرا رو مطمئن میکرد که حقیقت رو نمیگه.
اما نرا تصمیم گرفت که بازی نکنه. نه این بار.
نرا (آروم ولی جدی): "شیزوکو… من تو رو میشناسم. میدونم وقتی دروغ میگی صدات یهکم تغییر میکنه
شیزوکو یه لحظه سکوت کرد. نگاهش افتاد روی زمین، انگار که داشت با خودش کلنجار میرفت. برای چند ثانیه، بینشون یه سکوت سنگین حکمفرما شد.
بعد، شیزوکو نفس عمیقی کشید. "نرا… موضوع اونقدرها هم که فکر میکنی پیچیده نیست. فقط یه نفر از گذشتهم بود که خواست باهام حرف بزنه."
نرا یه قدم جلوتر اومد، توی چشمهاش شک و کنجکاوی موج میزد. "کی بود؟"
شیزوکو لبش رو گزید. انگار هنوز دو دل بود که بگه یا نه. اما بعد از چند لحظه، انگار که بالاخره تصمیمش رو گرفته باشه، آروم گفت: "کسی که زمانی بهم نزدیک بود. یه نفر از باندی که قبلاً توش بودم."
نرا یه لحظه سکوت کرد. اون انتظار هر چیزی رو داشت، ولی این یکی… این قضیه فرق داشت. اون میدونست که گذشتهی شیزوکو ساده نیست، ولی حالا، یه چیزی توی این مکالمه باعث شد قلبش محکمتر بزنه.
نرا: "و چی میخواست؟"
- ۲.۲k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط