مالکیت خونین p
مالکیت خونین p10
یه سکوت بینشون ایجاد شد، اما این بار، اون سکوت پر از تنش نبود. پر از درک بود. پر از چیزی که هر دوشون توی قلبشون حسش میکردن، حتی اگه هنوز اسمشو نمیدونستن.
نرا لبخند محوی زد. "پس شروعش کنیم."
و این، آغاز یه رابطهی جدید بود. رابطهای که هیچکدوم انتظارش رو نداشتن، اما حالا هر دوشون میدونستن که نمیتونن ازش فرار کنن
رابطهی بین نرا و شیزوکو دیگه یه بازی نبود—یه چیز واقعی بینشون شکل گرفته بود. اما این معنیش این نبود که ساده خواهد بود. هر دوشون جنگجو بودن، هر دوشون آدمایی که زخمهای زیادی داشتن.
نرا هنوز اون غرور و خشونتش رو داشت. هنوز کسی بود که نمیتونست راحت به کسی اعتماد کنه. اما حالا، برای اولین بار، شیزوکو کسی بود که داشت این دیوارها رو میشکست.
و شیزوکو… اون هم تغییر کرده بود. دیگه فقط دنبال جنگیدن نبود، بلکه دنبال چیزی بود که تا حالا هیچوقت تجربه نکرده بود—یه رابطهی واقعی.
این تازه شروعش بود. و هر دوی اونها میدونستن که راه سختی پیش رو دارن. اما این بار، دیگه تنها نبودن
فصل ۲ : اعتماد شکسته :
نرا هیچوقت آدمی نبود که به کسی اعتماد کنه. اون یاد گرفته بود که همیشه برای خودش بجنگه، همیشه تنها باشه، همیشه مراقب باشه که هیچکس زیادی نزدیک نشه. اما حالا، با شیزوکو، همهچیز داشت فرق میکرد.
مشکل اینجا بود که نرا نمیدونست چطور باید اعتماد کنه. اون حتی نمیتونست مطمئن باشه که این حس واقعیه یا فقط یه ضعف لحظهای. اما هر بار که شیزوکو کنارش بود، هر بار که بهش نگاه میکرد، حس میکرد که شاید… شاید بشه یه بار دیگه به کسی اعتماد کرد.
اما اینجور چیزا هیچوقت راحت پیش نمیره.
یه شب، وقتی نرا بعد از یه درگیری شدید به مخفیگاهش برگشت، شیزوکو رو دید که داشت با کسی توی تلفن حرف میزد. لحنش آروم بود، اما توی چشماش یه چیزی بود که باعث شد نرا ناخودآگاه اخم کنه.
نرا: "با کی حرف میزدی؟"
یه سکوت بینشون ایجاد شد، اما این بار، اون سکوت پر از تنش نبود. پر از درک بود. پر از چیزی که هر دوشون توی قلبشون حسش میکردن، حتی اگه هنوز اسمشو نمیدونستن.
نرا لبخند محوی زد. "پس شروعش کنیم."
و این، آغاز یه رابطهی جدید بود. رابطهای که هیچکدوم انتظارش رو نداشتن، اما حالا هر دوشون میدونستن که نمیتونن ازش فرار کنن
رابطهی بین نرا و شیزوکو دیگه یه بازی نبود—یه چیز واقعی بینشون شکل گرفته بود. اما این معنیش این نبود که ساده خواهد بود. هر دوشون جنگجو بودن، هر دوشون آدمایی که زخمهای زیادی داشتن.
نرا هنوز اون غرور و خشونتش رو داشت. هنوز کسی بود که نمیتونست راحت به کسی اعتماد کنه. اما حالا، برای اولین بار، شیزوکو کسی بود که داشت این دیوارها رو میشکست.
و شیزوکو… اون هم تغییر کرده بود. دیگه فقط دنبال جنگیدن نبود، بلکه دنبال چیزی بود که تا حالا هیچوقت تجربه نکرده بود—یه رابطهی واقعی.
این تازه شروعش بود. و هر دوی اونها میدونستن که راه سختی پیش رو دارن. اما این بار، دیگه تنها نبودن
فصل ۲ : اعتماد شکسته :
نرا هیچوقت آدمی نبود که به کسی اعتماد کنه. اون یاد گرفته بود که همیشه برای خودش بجنگه، همیشه تنها باشه، همیشه مراقب باشه که هیچکس زیادی نزدیک نشه. اما حالا، با شیزوکو، همهچیز داشت فرق میکرد.
مشکل اینجا بود که نرا نمیدونست چطور باید اعتماد کنه. اون حتی نمیتونست مطمئن باشه که این حس واقعیه یا فقط یه ضعف لحظهای. اما هر بار که شیزوکو کنارش بود، هر بار که بهش نگاه میکرد، حس میکرد که شاید… شاید بشه یه بار دیگه به کسی اعتماد کرد.
اما اینجور چیزا هیچوقت راحت پیش نمیره.
یه شب، وقتی نرا بعد از یه درگیری شدید به مخفیگاهش برگشت، شیزوکو رو دید که داشت با کسی توی تلفن حرف میزد. لحنش آروم بود، اما توی چشماش یه چیزی بود که باعث شد نرا ناخودآگاه اخم کنه.
نرا: "با کی حرف میزدی؟"
- ۱.۲k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط