پیشی مافیا پارت ۷
احتمال دادم که همون فرد دیشبی باشه!
سریع رفتم پیش لیا.
لیسا: لیا تو برو سفارشش رو بگیر
لیا: خودت برو دیگه چرا من؟
لیسا: سوال هیچی نپرس!!
اعصابم خورد و داد زدم
لیا: باشه چرا داد میزنی...
لیسا: اگه گفت لیسا کجاس بگو نیومده لطفا
لیا: باشه
از زبان لیا:
چرا لیسا امروز اینقدر عجیب رفتار میکرد؟..
رفتم پیش شوگا وقتی منو دید کمی تعجب کرد.
شوگا: به لیسا بگید بیاید.
این چرا اینقدر سرد و بی احساس حرف میزنه؟
از لیسا چی میخواد مگه؟
قرار بود هر وقت از لیسا سوالی پرسید بگم نیستش.
لیا: ایشون امروز نیومده.
شوگا: اوه که اینطور
از زبان یونگی:
نیستش؟...هه از ترسش نیومده..
عصبانی از کافه اومدم بیرون. سوار لامبورگینی شدم و با بیشترین سرعت رفتم عمارت...همرو امروز مرخص کرده بودم و هیچکس نبود..هوفف تنها..توی یک عمارت خیلی بزرگ واقعا مسخرس..
گوشیمو پرت کردم روی تخت و نشستم دیدم جین داره بهم زنگ میزنه
یونگی: چی شده؟
جین: ما به کمک نیاز داریم!!!!!
یونگی: هی هی زود بگو چی شده چرا صدای شلیک میاد؟!
جین: وقت ندارم توضیح بدم سریع ادرسی رو که برات میفرستم بیا اونجا
یونگی: الو...الو!!
قط کرد..سریع لباسامو پوشیدم و دیدم ادرس رو فرستاد منم هرچی بادیگارد بود رو با خودم بردم..
( ۱۵ دقیقه بعد)
اینجا چه قدر چندشه... پر از جسد بود و مثل این بود که زمین با رنگ قرمز نقاشی شده بود...
تفنگمو محکم نگه داشتم و به بادیگارد ها علامت دادم که اینجا رو بگردن..
حالا اینا به کنار الان جین کجاس!؟
سریع رفتم پیش لیا.
لیسا: لیا تو برو سفارشش رو بگیر
لیا: خودت برو دیگه چرا من؟
لیسا: سوال هیچی نپرس!!
اعصابم خورد و داد زدم
لیا: باشه چرا داد میزنی...
لیسا: اگه گفت لیسا کجاس بگو نیومده لطفا
لیا: باشه
از زبان لیا:
چرا لیسا امروز اینقدر عجیب رفتار میکرد؟..
رفتم پیش شوگا وقتی منو دید کمی تعجب کرد.
شوگا: به لیسا بگید بیاید.
این چرا اینقدر سرد و بی احساس حرف میزنه؟
از لیسا چی میخواد مگه؟
قرار بود هر وقت از لیسا سوالی پرسید بگم نیستش.
لیا: ایشون امروز نیومده.
شوگا: اوه که اینطور
از زبان یونگی:
نیستش؟...هه از ترسش نیومده..
عصبانی از کافه اومدم بیرون. سوار لامبورگینی شدم و با بیشترین سرعت رفتم عمارت...همرو امروز مرخص کرده بودم و هیچکس نبود..هوفف تنها..توی یک عمارت خیلی بزرگ واقعا مسخرس..
گوشیمو پرت کردم روی تخت و نشستم دیدم جین داره بهم زنگ میزنه
یونگی: چی شده؟
جین: ما به کمک نیاز داریم!!!!!
یونگی: هی هی زود بگو چی شده چرا صدای شلیک میاد؟!
جین: وقت ندارم توضیح بدم سریع ادرسی رو که برات میفرستم بیا اونجا
یونگی: الو...الو!!
قط کرد..سریع لباسامو پوشیدم و دیدم ادرس رو فرستاد منم هرچی بادیگارد بود رو با خودم بردم..
( ۱۵ دقیقه بعد)
اینجا چه قدر چندشه... پر از جسد بود و مثل این بود که زمین با رنگ قرمز نقاشی شده بود...
تفنگمو محکم نگه داشتم و به بادیگارد ها علامت دادم که اینجا رو بگردن..
حالا اینا به کنار الان جین کجاس!؟
۴.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.