فیک (عشق اینه) پارت پنجاه و دوم
ما به خونه که رسیدیم،در زدیم و یوجون و هایجین باهم درو باز کردن و یوجون تا قیافه ی تهیونگ و دید تعجب کرد و گفت:این یارو اینجا چیکار داره؟
گفتم:اولا سلام.دوما هم یارو نه بلکه تهیونگ و سوما هم اون اینجاست چون من خواستم.
هایجین گفت:بفرمایید تو.
یوجون:ینی چی بفرمایید تو؟تو حق نداری بیای تو خونه من.
گفتم:یو...جون...
دردم گرفت و دستمو گذاشتم رو سینم که تهیونگ سریع هم شد جلوم و گفت:ا/ت خوبی؟
گفتم:خوبم خوبم فقد بریم تو خونه با اجازه آقا یوجون.
بعد یوجون با کلافگی از جلوی در رفت کنار و من در حالی که تهیونگ کمرمو گرفته بود،رفتم تو خونه.تهیونگ آروم روی مبل نشوندم و گفت:ا/ت من دیگه برم.
گفتم:کجا؟بشین یکم.
گفت:آخه...
یوجون حرفشو قطع کرد و گفت:آخه مزاحمه
گفتم:بزار اینو برات روشن کنم آقای لی یوجون.اون الان دوباره دوس پسره منع و تو حقه مخالفت نداری.
یوجون:اما ندیدی یه سال پیش چیکار کرد؟یادته به چه وضعی افتادی؟الان دوباره میخوای همون اشتباه و تکرار کنی؟این منطقه آخه؟هایجین تو بگو.این منطقیه؟
هایجین گفت:یوجون خب حتما آبجی دوسش داره.بهتره ما دخالت نکنیم.هوم؟
یوجون:باورم نمیشه همتون دست به یکی کردین منو سکته بدین؟
آروم و به زور و به کمک تهیونگ از رو مبل پا شدم و رفتم رو به روی یوجون.پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:این دفعه از انتخابم مطمئنم داداشی.لطفا با من باش.خب؟
یوجون خواست هولم بده که دستش خورد به زخم و بخیه ی سینم و درد بدی گرفت.دستمو گذاشتم روش که هر سه تاشون اومدن سمتم و یوجون گفت:تو خوبی؟ببخشید.
گفتم:خوبم فقد بزار بشینم.
با کمک تهیونگ رفتم نشستم و رو به یوجون گفتم:یوجون لطفا کشش نده.بیا کنار بیایم باهم.هوم؟اوکی؟
یوجون:آممم...چی بگم؟همو دوس دارید.باشه خب.
لبخندی زدم و گفتم:داداش خوشگل خودمی.
(۴ ماه بعد)
گفتم:هایجین بیا ببین این رنگش چطوره؟
هایجین اومد و گفت:به لباسم میاد خوبه.
اوه ببخشید یادم رفت بگم.فردا روزه عروسیه من و تهیونگه.برای دومین بار و خواهرم و جونگکوک هم نامزدن.هاجین و جونگکوک پاره شدن تا یوجون و راضی کنن ولی خب الان دیگه همه چیز اوکیه.
گفتم:اولا سلام.دوما هم یارو نه بلکه تهیونگ و سوما هم اون اینجاست چون من خواستم.
هایجین گفت:بفرمایید تو.
یوجون:ینی چی بفرمایید تو؟تو حق نداری بیای تو خونه من.
گفتم:یو...جون...
دردم گرفت و دستمو گذاشتم رو سینم که تهیونگ سریع هم شد جلوم و گفت:ا/ت خوبی؟
گفتم:خوبم خوبم فقد بریم تو خونه با اجازه آقا یوجون.
بعد یوجون با کلافگی از جلوی در رفت کنار و من در حالی که تهیونگ کمرمو گرفته بود،رفتم تو خونه.تهیونگ آروم روی مبل نشوندم و گفت:ا/ت من دیگه برم.
گفتم:کجا؟بشین یکم.
گفت:آخه...
یوجون حرفشو قطع کرد و گفت:آخه مزاحمه
گفتم:بزار اینو برات روشن کنم آقای لی یوجون.اون الان دوباره دوس پسره منع و تو حقه مخالفت نداری.
یوجون:اما ندیدی یه سال پیش چیکار کرد؟یادته به چه وضعی افتادی؟الان دوباره میخوای همون اشتباه و تکرار کنی؟این منطقه آخه؟هایجین تو بگو.این منطقیه؟
هایجین گفت:یوجون خب حتما آبجی دوسش داره.بهتره ما دخالت نکنیم.هوم؟
یوجون:باورم نمیشه همتون دست به یکی کردین منو سکته بدین؟
آروم و به زور و به کمک تهیونگ از رو مبل پا شدم و رفتم رو به روی یوجون.پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:این دفعه از انتخابم مطمئنم داداشی.لطفا با من باش.خب؟
یوجون خواست هولم بده که دستش خورد به زخم و بخیه ی سینم و درد بدی گرفت.دستمو گذاشتم روش که هر سه تاشون اومدن سمتم و یوجون گفت:تو خوبی؟ببخشید.
گفتم:خوبم فقد بزار بشینم.
با کمک تهیونگ رفتم نشستم و رو به یوجون گفتم:یوجون لطفا کشش نده.بیا کنار بیایم باهم.هوم؟اوکی؟
یوجون:آممم...چی بگم؟همو دوس دارید.باشه خب.
لبخندی زدم و گفتم:داداش خوشگل خودمی.
(۴ ماه بعد)
گفتم:هایجین بیا ببین این رنگش چطوره؟
هایجین اومد و گفت:به لباسم میاد خوبه.
اوه ببخشید یادم رفت بگم.فردا روزه عروسیه من و تهیونگه.برای دومین بار و خواهرم و جونگکوک هم نامزدن.هاجین و جونگکوک پاره شدن تا یوجون و راضی کنن ولی خب الان دیگه همه چیز اوکیه.
۱۲.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.