چند شاتی
چند شاتی
P:1
و بازم ی روز دیگ حعی از تخت نازنیم دل کندم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم دراومدم موهامو شونه کردم رفتم پایین پیش مامان و بابام و تهیونگک برادر ناتنیم بود ولی خیلی جذاب بود همهی دخترا روش کراش بودن حعی
مامان ات: صبح بخیر
بابای ات: صبح بخیر
تهیونگ: صبح بخیر ات
ات: صبح بخیر صبح بخیر صبح بخیر رفتم روی میز نشستم و شروع کردم ب خوردن غذا
ویو تهیونگ: ات..دختر خیلی خوشگل و جذابی بود حیف ک خواهرم و گرنه برای خودم میکردمش و هرکی باهاش دوست میشد کاری میکردم ک گورشو گم کنع
مامان ات: دخترم ما باید شب بریم مهمونی و تو و تهیونگ توی خونه میمونید
ات:هوم باشه غذامو ک خوردم رفتم بالا و توی گوشی ور رفتم ک تصمیم گرفتم برم دوش بگیرم رفتم و ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و دراومدم ک دیدم تهیونگ جلومه
ات: جیغغغغ برو بیرونننن
تهیونگ: همین جوری ب بدن سفید و خوش فرمش خیرع شدع بودم با جیغش ب خودم اومدم و زود رفتم بیرون
ات: وای عجب ادمیه رفتم موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم پایین
بابای ات: دخترم ما داریم میریم
مامان ات: تهیونگ پسرم مواظب ات باش
تهیونگ: باشه شما اصلا نگران نباشید
ات: خدافظ مامان و بابام رفتن و فقط منو تهیونگ موندیم
ات: پوففف حوصلم سر رفتع
تهیونگ: منم میای فیلم ببینیم
ات: اهوم باشه رفتم از توی اشپز خونه پاپ کورن برداشتم و توی ظرف ریختم و رفتم روی کاناپه جفت تهیونگ نشستم و تهیونگ بغلم کرد و سرمو گذاشتم روی بازوش
ات: ژانرش چیه؟
تهیونگ: عاشقانه
فیلم شروع شد و منو تهیونگ نگاه میکردیم چند مین بعد صحنه دار شد وای خیلی خجالت کشیدم نگاه تهیونگ کردم ک اون عین خیالشم نیس فیلم تموم شد و رومو کرد روی تهیونگ ک یهو لب*امو بو*سید تعجب کردم ولی بعدش همراهی کردم ازم جدا شد
تهیونگ: اوممم خیلی خوشمزن
دوباره بوسید ک چند دقیقه اینجوری موندیم ک صدای در اومد هردوتامون برگشتیم ب در دیدیم مامان و بابامون با اعصبانیت داشتن نگاهمون میکردن بابام اومد و ی سیلی ب تهیونگ زد
مامان ات: من شمارو فقط ۲ دقیقه تنها گذاشتم اون وقت شما دارین همو میبوسین ها ات میری تو اتاقت و دیگه در نمیای با بغض رفتم بالا توی اتاقم و رفتم زیر پتو گریه کردم خدایا چیکار کردم ولی من تهیونگ رو دوست دارم
بابای ات: گمشو از جلو چشمام(عه درس حرف بزن با پسرم🗿🔪) با اعصبانیت رفتم بالا ک صدای گریه میومد این صدای گریه ات بود اروم دستگیره در رو ب پایین فشردم و رفتم داخل ک دیدم زیر پتو داشت گریه میکرد رفتم روی تخت پیشش نشستم
تهیونگ: ات
سرشو از پتو اورد بالا و با چشمای اشکی نگام کرد نشست رو تخت و با دستش دماغشو کشید بالا
ات: هق بله
تهیونگ: گریه نکن عزیزم ما بلاخره بهشون میگیم ک عاشق همین ات:...
P:1
و بازم ی روز دیگ حعی از تخت نازنیم دل کندم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم دراومدم موهامو شونه کردم رفتم پایین پیش مامان و بابام و تهیونگک برادر ناتنیم بود ولی خیلی جذاب بود همهی دخترا روش کراش بودن حعی
مامان ات: صبح بخیر
بابای ات: صبح بخیر
تهیونگ: صبح بخیر ات
ات: صبح بخیر صبح بخیر صبح بخیر رفتم روی میز نشستم و شروع کردم ب خوردن غذا
ویو تهیونگ: ات..دختر خیلی خوشگل و جذابی بود حیف ک خواهرم و گرنه برای خودم میکردمش و هرکی باهاش دوست میشد کاری میکردم ک گورشو گم کنع
مامان ات: دخترم ما باید شب بریم مهمونی و تو و تهیونگ توی خونه میمونید
ات:هوم باشه غذامو ک خوردم رفتم بالا و توی گوشی ور رفتم ک تصمیم گرفتم برم دوش بگیرم رفتم و ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و دراومدم ک دیدم تهیونگ جلومه
ات: جیغغغغ برو بیرونننن
تهیونگ: همین جوری ب بدن سفید و خوش فرمش خیرع شدع بودم با جیغش ب خودم اومدم و زود رفتم بیرون
ات: وای عجب ادمیه رفتم موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم پایین
بابای ات: دخترم ما داریم میریم
مامان ات: تهیونگ پسرم مواظب ات باش
تهیونگ: باشه شما اصلا نگران نباشید
ات: خدافظ مامان و بابام رفتن و فقط منو تهیونگ موندیم
ات: پوففف حوصلم سر رفتع
تهیونگ: منم میای فیلم ببینیم
ات: اهوم باشه رفتم از توی اشپز خونه پاپ کورن برداشتم و توی ظرف ریختم و رفتم روی کاناپه جفت تهیونگ نشستم و تهیونگ بغلم کرد و سرمو گذاشتم روی بازوش
ات: ژانرش چیه؟
تهیونگ: عاشقانه
فیلم شروع شد و منو تهیونگ نگاه میکردیم چند مین بعد صحنه دار شد وای خیلی خجالت کشیدم نگاه تهیونگ کردم ک اون عین خیالشم نیس فیلم تموم شد و رومو کرد روی تهیونگ ک یهو لب*امو بو*سید تعجب کردم ولی بعدش همراهی کردم ازم جدا شد
تهیونگ: اوممم خیلی خوشمزن
دوباره بوسید ک چند دقیقه اینجوری موندیم ک صدای در اومد هردوتامون برگشتیم ب در دیدیم مامان و بابامون با اعصبانیت داشتن نگاهمون میکردن بابام اومد و ی سیلی ب تهیونگ زد
مامان ات: من شمارو فقط ۲ دقیقه تنها گذاشتم اون وقت شما دارین همو میبوسین ها ات میری تو اتاقت و دیگه در نمیای با بغض رفتم بالا توی اتاقم و رفتم زیر پتو گریه کردم خدایا چیکار کردم ولی من تهیونگ رو دوست دارم
بابای ات: گمشو از جلو چشمام(عه درس حرف بزن با پسرم🗿🔪) با اعصبانیت رفتم بالا ک صدای گریه میومد این صدای گریه ات بود اروم دستگیره در رو ب پایین فشردم و رفتم داخل ک دیدم زیر پتو داشت گریه میکرد رفتم روی تخت پیشش نشستم
تهیونگ: ات
سرشو از پتو اورد بالا و با چشمای اشکی نگام کرد نشست رو تخت و با دستش دماغشو کشید بالا
ات: هق بله
تهیونگ: گریه نکن عزیزم ما بلاخره بهشون میگیم ک عاشق همین ات:...
۲۸.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲