عشق خونین

《 عشق خونین 》
پارت ۵۷

            __________ صبح ساعت ۶

صبح روزه بعد جیمین مشغول جم کردن لباس هایش بود که تیشتری که شبیح به تیشرت ات بود رو تو کیف گذاشت و سمته اتاق سوی چانگ رفت دید که بالشت به بغل خواب بود کمی با دست رو شانه اش رو تکونش داد
جیمین : سوی جانگ پاشو
سوی چانگ با حالت خواب گفت
سوی جانگ: اممم
جیمین کنارش رو لبه تخت نشست و به سوی جانگ پشت کرده بود
جیمین: من میخوام برم
سوی جانگ زود رو تخت نشست شوکه گفت
سوی جانگ: چی میگی پسر کجا چرا آخه ات رو تنها میزاری
جیمبن غمگین گفت
جیمین: میرم عشقم رو نجات بدم
سوی جانگ: عاشق تو عاشق شدی عاشق کی زود باش بگو
با پرت کردن پالشت از اغوشش زود کنار جیمین نشست شوکه نگاهش میکرد  جیمین با حالت غمگین شروع به حرف زدن کرد ...
جیمین : عشقه من حتما نگرانم میشه تو این نامه و بده به ات اون خودش بهش میرسونه
سوی جانگ: کجا میخواهی بری
جیمین : میرم تا ات رو آزاد کنم
از رو تخت بلند شد
جیمین : ترو خدا هیچ وقت ات رو تنها نزار اون رو به تو میسپارم قول بده باید قول بدی تنهاش نمیزاری
سوی جانگ بلند شد و دستش را گذاشت رو شانه جیمین
سوی جانگ: خیالت راحت هیچ وقت تنهاش نمیزارم ولی اون خیلی ناراحت میشه نرو من و سویون بهت عادت کردیم بدونه تو صبحونه خوردن مزه نمیده
جیمین : با خیال راحت صبحونه رو بخورین چنان زندگی کنید انگار من نبودم درسته کمی سخته ولی من فقد یک سال اینجام بودم مطمئنم برایه شما سخته وقتی این قاب عکس تو اتاق نباشه اون گوشه خالیه و آدم فکر میکنه چیزیش کم شده یک عضو خانواده نباشه اون رو دیگه نمیدونم
با همان حالت غمگین از اتاق خارج شد دیگه هیچ کس نمی‌دانست چی تو قلب شکسته اون پسر میگذره
بعد از اینکه زیپ کیف اش را بست نگاهی به اتاق انداخت و لبخندی زد
جیمین: هر چیزی یه روزی به پایان میرسه
صدا بوق ماشین را شنید و حتس زد که تهیونگ باشه پس از اتاق خارج شد سوی جانگ را دید که جلو در ایستاده بود جیمین سمتش رفت و جلوش ایستاد سوی جانگ پسره احساساتی بود پس زود بغلش کرد و با کمی بغض گفت
سوی جانگ: دلم برات تنگ میشه
دیدگاه ها (۲)

《 عشق خونین 》پارت ۵۸سوی جانگ: دلم برات تنگ میشه جیمین بدونه ...

تریلر فصل دو

عشق خونین 》پارت ۵۶جیمین: گناه من چیه که عاشق شدم ها ... اتاق...

《 عشق خونین 》پارت ۵۵تهیونگ ساعت ها تو اتاق جیمین بود و باهاش...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۱#

پارت ۳۱ات: تو.... خیلی 😡😨جیمین: من چی 😡ات: هیچی.... ترس.... ...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط