یک روز رویایی
پارت ۲۴🍷
ا.ت:ولم کن...گفتم ولم کننن
جونگ کوک یه دفعه وایستاد...از عصبانیت رگ گردنش معلوم بود
جونگ کوک:صدات دربیاد من میدونم با ت فهمیدی
اولین بار بود واقعن ازش ترسیدم..جلوی در وایستادیم و جونگ کوک نفس عمیق کشید و رفتیم داخل...تا بابای جونگ کوک منو دیگ صدام زد
جئون:ا.ت دخترم
ا.ت:ب..بله
جئون:گریه کردی؟
جونگ کوک برگشت نگام کرد و اومد سمتم و صورتمو با دستاش گرفت
جونگ کوک:چرا چشات قرمز شده
بغض ت گلوم بدتر شد...خودش باعث این حالم بود بعد میگه چرا چشات قرمز شده...بغضمو قورت دادم
ا.ت:چیزی نیست فک کنم حساسیت دارم..یکم استراحت کنم خوب میشم
جئون:باشه..اگ قرص خاستی صدامون کن
ا.ت:چشم
هوانگ:جونگ کوک ا.ت رو ببین اتاق
جونگ کوک:چشم
باهم رفتیم سمت اتاقی ک ته سالن بود..درو باز کرد و رفتم داخل و خودشم اومد تو..رفتم رو تخت دراز کشیدم و صورتم رو گذاشتم روی بالش و گریه کردم...جونگ کوک اومد نشست روی تخت
جونگ کوک:ا.ت...متاسفم..نباید سرت داد میکشیدم...ولی خب ت از یه سری چیزا خبر نداری...نمیخای حرف بزنی؟....خیل خب من حرف میزنم...ادما با ظاهرشون خیلی فرق دارن...یکی صورتش شادابه ولی قلبس مرده...یکی خوشگلی ولی باطن زشتی داره...یکی معصومه ولی درون پلیدی داره...یکی فرشتس ولی میتونه شیطان باشه...فلیکسم همونجوریه..ت فقط ظاهرشو دیدی..من فقط نمیخام اسیب ببینی...ا.ت قسم میخورم فقط نگرانت بودم و نمیخاستم ت تله ی فلیکس بیوفتی...ت ک لیا رو میشناسی..فرض کن فلیکس ورژن پسرونه ی لیاس
نشستم روی تخت و پتو رو ت بغلم فشار دادم..جونگ کوک بیشتر نزدیکم شد و دستمال کاغذی ک رومیز بود رو ورداشت و روی گونه های خیسم کشید
جونگ کوک:گریه نکن گفتم ک متاسفم...باهات بد حرف زدم میدونم ولی همش از روی نگرانیم بود
ا.ت:میتونستی ارومتر بهم بگی
جونگ کوک:عصبانی بودم..نمیدونم چرا دلت نمیخاد کسی بدونه ما نامزدیم...حتا اگ سوری هم باشه ما بازم نامزدیم...اصن خودت یه لحظه ب حرفت فک کن...ت از من جدا شی بعد بخای بری پیش فلیکس بنظرت قبول میکنن؟
سرمو ب نشونه ی منفی تکون دادم
جونگ کوک:پس چرا خودتو اذیت میکنی؟
ا.ت:این توجیحی برای حرفایی ک بهم زدی نمیشه
جونگ کوک:خیل خب بعدن از دلت درمیارم...گشنت نیس چیزی نمیخای؟
ا.ت:گشنمه
جونگ کوک:صب کن برم یچی بیارم بخوری
جونگ کوک بلند شد و رفت بیرون..چند مین ک گذشت صدا تق تق در اومد..حتمن جونگ کوکه
ا.ت:بیا داخل
جونگ کوک نبود..فلیکس بود..اومد جلو وایستاد
فلیکس:بیا ا.ت برات قرص اوردم..بخور شاید بهتر شدی
ا.ت:ممنونم
فلیکس:با اینکه گونه هات گل انداخته ولی بازم قشنگی
ا.ت:خیلی ممنون
یه نگاه ب بیرون از اتاق انداختم..جونگ کوک وایستاده بود
ا.ت:راستی فلیکس..من خواهر جونگ کوک نیستم
فلیکس:نیستی؟
ا.ت:من نامزدشم
اخمای فلیکس رفت تو هم
ا.ت:ولم کن...گفتم ولم کننن
جونگ کوک یه دفعه وایستاد...از عصبانیت رگ گردنش معلوم بود
جونگ کوک:صدات دربیاد من میدونم با ت فهمیدی
اولین بار بود واقعن ازش ترسیدم..جلوی در وایستادیم و جونگ کوک نفس عمیق کشید و رفتیم داخل...تا بابای جونگ کوک منو دیگ صدام زد
جئون:ا.ت دخترم
ا.ت:ب..بله
جئون:گریه کردی؟
جونگ کوک برگشت نگام کرد و اومد سمتم و صورتمو با دستاش گرفت
جونگ کوک:چرا چشات قرمز شده
بغض ت گلوم بدتر شد...خودش باعث این حالم بود بعد میگه چرا چشات قرمز شده...بغضمو قورت دادم
ا.ت:چیزی نیست فک کنم حساسیت دارم..یکم استراحت کنم خوب میشم
جئون:باشه..اگ قرص خاستی صدامون کن
ا.ت:چشم
هوانگ:جونگ کوک ا.ت رو ببین اتاق
جونگ کوک:چشم
باهم رفتیم سمت اتاقی ک ته سالن بود..درو باز کرد و رفتم داخل و خودشم اومد تو..رفتم رو تخت دراز کشیدم و صورتم رو گذاشتم روی بالش و گریه کردم...جونگ کوک اومد نشست روی تخت
جونگ کوک:ا.ت...متاسفم..نباید سرت داد میکشیدم...ولی خب ت از یه سری چیزا خبر نداری...نمیخای حرف بزنی؟....خیل خب من حرف میزنم...ادما با ظاهرشون خیلی فرق دارن...یکی صورتش شادابه ولی قلبس مرده...یکی خوشگلی ولی باطن زشتی داره...یکی معصومه ولی درون پلیدی داره...یکی فرشتس ولی میتونه شیطان باشه...فلیکسم همونجوریه..ت فقط ظاهرشو دیدی..من فقط نمیخام اسیب ببینی...ا.ت قسم میخورم فقط نگرانت بودم و نمیخاستم ت تله ی فلیکس بیوفتی...ت ک لیا رو میشناسی..فرض کن فلیکس ورژن پسرونه ی لیاس
نشستم روی تخت و پتو رو ت بغلم فشار دادم..جونگ کوک بیشتر نزدیکم شد و دستمال کاغذی ک رومیز بود رو ورداشت و روی گونه های خیسم کشید
جونگ کوک:گریه نکن گفتم ک متاسفم...باهات بد حرف زدم میدونم ولی همش از روی نگرانیم بود
ا.ت:میتونستی ارومتر بهم بگی
جونگ کوک:عصبانی بودم..نمیدونم چرا دلت نمیخاد کسی بدونه ما نامزدیم...حتا اگ سوری هم باشه ما بازم نامزدیم...اصن خودت یه لحظه ب حرفت فک کن...ت از من جدا شی بعد بخای بری پیش فلیکس بنظرت قبول میکنن؟
سرمو ب نشونه ی منفی تکون دادم
جونگ کوک:پس چرا خودتو اذیت میکنی؟
ا.ت:این توجیحی برای حرفایی ک بهم زدی نمیشه
جونگ کوک:خیل خب بعدن از دلت درمیارم...گشنت نیس چیزی نمیخای؟
ا.ت:گشنمه
جونگ کوک:صب کن برم یچی بیارم بخوری
جونگ کوک بلند شد و رفت بیرون..چند مین ک گذشت صدا تق تق در اومد..حتمن جونگ کوکه
ا.ت:بیا داخل
جونگ کوک نبود..فلیکس بود..اومد جلو وایستاد
فلیکس:بیا ا.ت برات قرص اوردم..بخور شاید بهتر شدی
ا.ت:ممنونم
فلیکس:با اینکه گونه هات گل انداخته ولی بازم قشنگی
ا.ت:خیلی ممنون
یه نگاه ب بیرون از اتاق انداختم..جونگ کوک وایستاده بود
ا.ت:راستی فلیکس..من خواهر جونگ کوک نیستم
فلیکس:نیستی؟
ا.ت:من نامزدشم
اخمای فلیکس رفت تو هم
۹.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.