آبنبات تلخ
Part:80
کوک : چیکار
ته : آم خب میخوام به لارا بگم که دوسش دارم
کوک : عاره خب نه وایسا یه لحظه چی گفتی
ته : عاره دوسش دارم خیلی خیلی زیادم دوسش دارم میدونی یه حس عجیبی میگه قبل رفتن بگو
کوک : پسر باورم نمیشه چرا به من نگفتی
ته : چون دهن لقی به هانی همچیو میگی
کوک : کی چی من واقعا درست فکر کردی
ته : دیدی قبول داری
کوک : چه کنم زنمه خو
ته : خفه شو بابا
کوک : خب بریم بخوابیم فردا دهنمون سرویسه
ته : راستی به بقیه چی بگیم
کوک : حقیقت
ته : واقعا
کوک : عارع
ته : باشه پس شب خوش
کوک : شب تلخ
ته : خنگ
کوک : خودتی بای بایییییییی
ته : خب در میزنم میرم تو میشینم حرف میزنم کاری نداره برو تهیونگ تو میتونی
لارا : داشتم کتاب میخوندم نمیدونم چرا اصلا خوابم نمیبرد که یهو یکی در زد
تق تققققق
لارا : بله؟
ته : منم لارا تهیونگ
لارا : آها بیا تو
ته : بیداری هنوز
لارا : عارع خوابم نمیبره توام؟
ته : عاره منم خوابم نمیبره
لارا : بیا بشین
ته : آه ممنون
لارا : خب حالا چرا اومدی اینجا
ته : باید باهات حرف بزنم
لارا : خب
ته : راستش لارا من من نمیدونم چجور بگم من عاشقت شدم مثل دیونه ها نمیدونم چجوری کی چرا فقط اینو میدونم که واقعا عاشقتم و دوست دارم
لارا : همینجوری ماتم برد او..اون.. بهم گفتم دوسم داره همینجور مات بودم که دیدم صورتشو داره نزدیکو نزدیک تر میکنه فاصلمون خیلی کم بود آروم لباشو روی لبام گذاشت و آروم مکید نه میتونستم همراهی کنم نه میتونستم جدا شم فقط تو شک گیر کرده بود همینجوری چند دقیقه گذشت که نفس کم آوردو ازم جدا شد
ته : من منو ببخش کنترلمو از دست دادم
لارا : م..من
ته : میدونم جواب دادن سخته منتظر جوابت هستم امید وارم بهمون یه شانس دوباره بدی میدونم این که بخوای با آدمی که اذیتت کرده باشی چقد سخته پس اگه نه هم بگی حرفی نمیزنم
لارا : سرمو انداختم پایین نمیتونستم توی چشماش نگا کنم که یهو بلند شدو گفت
ته : خیلی خب من میرم بخواب زیاد بیدار نمون
لارا : رفت هوفففففف وای خدا نفسم ای ننههههه این چی بود یعنی فقط من نیستم که دوسش داره وایییییییی ذوق مرگ شدم بهتره بخوابم فردا روز عشق و حالههههه
کوک : چیکار
ته : آم خب میخوام به لارا بگم که دوسش دارم
کوک : عاره خب نه وایسا یه لحظه چی گفتی
ته : عاره دوسش دارم خیلی خیلی زیادم دوسش دارم میدونی یه حس عجیبی میگه قبل رفتن بگو
کوک : پسر باورم نمیشه چرا به من نگفتی
ته : چون دهن لقی به هانی همچیو میگی
کوک : کی چی من واقعا درست فکر کردی
ته : دیدی قبول داری
کوک : چه کنم زنمه خو
ته : خفه شو بابا
کوک : خب بریم بخوابیم فردا دهنمون سرویسه
ته : راستی به بقیه چی بگیم
کوک : حقیقت
ته : واقعا
کوک : عارع
ته : باشه پس شب خوش
کوک : شب تلخ
ته : خنگ
کوک : خودتی بای بایییییییی
ته : خب در میزنم میرم تو میشینم حرف میزنم کاری نداره برو تهیونگ تو میتونی
لارا : داشتم کتاب میخوندم نمیدونم چرا اصلا خوابم نمیبرد که یهو یکی در زد
تق تققققق
لارا : بله؟
ته : منم لارا تهیونگ
لارا : آها بیا تو
ته : بیداری هنوز
لارا : عارع خوابم نمیبره توام؟
ته : عاره منم خوابم نمیبره
لارا : بیا بشین
ته : آه ممنون
لارا : خب حالا چرا اومدی اینجا
ته : باید باهات حرف بزنم
لارا : خب
ته : راستش لارا من من نمیدونم چجور بگم من عاشقت شدم مثل دیونه ها نمیدونم چجوری کی چرا فقط اینو میدونم که واقعا عاشقتم و دوست دارم
لارا : همینجوری ماتم برد او..اون.. بهم گفتم دوسم داره همینجور مات بودم که دیدم صورتشو داره نزدیکو نزدیک تر میکنه فاصلمون خیلی کم بود آروم لباشو روی لبام گذاشت و آروم مکید نه میتونستم همراهی کنم نه میتونستم جدا شم فقط تو شک گیر کرده بود همینجوری چند دقیقه گذشت که نفس کم آوردو ازم جدا شد
ته : من منو ببخش کنترلمو از دست دادم
لارا : م..من
ته : میدونم جواب دادن سخته منتظر جوابت هستم امید وارم بهمون یه شانس دوباره بدی میدونم این که بخوای با آدمی که اذیتت کرده باشی چقد سخته پس اگه نه هم بگی حرفی نمیزنم
لارا : سرمو انداختم پایین نمیتونستم توی چشماش نگا کنم که یهو بلند شدو گفت
ته : خیلی خب من میرم بخواب زیاد بیدار نمون
لارا : رفت هوفففففف وای خدا نفسم ای ننههههه این چی بود یعنی فقط من نیستم که دوسش داره وایییییییی ذوق مرگ شدم بهتره بخوابم فردا روز عشق و حالههههه
- ۳.۶k
- ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط