•وقتی خانوادت تو راه پرواز به کره..•
•وقتی خانوادت تو راه پرواز به کره..•
💜 #بی_تی_اس 💜
امروز قرار بود دومین روز کنسرتتون رو اجرا کنید.. و از اونجایی که خانوادت بهت خبر داده بودن قراره به کنسرت بیان خیلی خوشحال بودی و واسه دیدنشون لحظه شماری میکردی از طرفی هم کمی استرس داشتی که تو چهرت نمایان بود
جیمین: هعی هعی..نگران نباش مطمعنم خانوادت بهت افتخار میکنن
جیهوپ: اره جیمین راس میگه..
بچه ها بیاین امروز بهترین اجرامونو به خانواده ی ا/ت نشون بدیمممم
همشون با خوشحالی موافقت کردن و توهم به حرفاشون گوش کردی و خندیدی
.
.
حالا زمان اجراتون رسیده بود..با لبخند روی استیج وایساده بودی..بین اون جمعیت زیاد با چشمات سعی میکردی پدر و مادرتو پیدا کنی ولی نمیتونستی اونارو ببینی
با خودت گفتی شاید کاری براشون پیش اومده و ممکنه کمی دیر برسن پس زیاد بهش فکر نکردی
.
.
بعد تموم شدن کنسرت ذهنت کمی مشغول شده بود..اینکه هنوز نتونسته بودی خانوادتو ببینی کمی نگران بودی که با صدای یکی از استفا به سمتش برگشتی
استف: ا/ت..متاسفانه باید یه خبری بهت بگم..
با دیدن چهره ی ناراحت و رو به پایینش نگرانیت بیشتر شد
+چیزی شده؟
استف:راستش..اون هواپیمایی که خانوادت سوارش بودن سقوط کرده..
با شنیدن این حرف انگار دنیا رو سرت خراب شد
+چـ..چی گفتی؟
استف: متاسفام..شما هنگام اجرا بودین نتونستم این خبرو زودتر برسونم..
هنوز توی شوک بودی..باورت نمیشد و دعا دعا میکردی که این فقط یه خواب باشه..
با قدم های لرزیده شروع به حرکت کردی..نمیدونستی داری کجا میری و فقط میخواستی از اونجا خارج بشی
داشتی دیوونه میشدی و با شدت شروع کردی به گریه کردن..نمیخواستی باور کنی که خانوادتو از دست داد..لحظه به لحظه جیغ و داد هات بیشتر و بیشتر میشد..چشمات از شدت اشک تار شده بود..با فریاد خدارو صدا میزدی و ازش دلیل کارش رو میپرسیدی اینکه چرا خانوادتو ازت گرفت..چرا به این روز افتادی
کم کم دیگه توانتو از دست دادی و بیهوش روی زمین افتادی
.
.
نامجون نگران از این ور به اونور میرفت
نامجون: ای بابا این دختر کجا مونده..
جیهوپ: نکنه بلایی سرش اومده باشه
جیمین: نباید تنهاش میزاشتیم..ا/ت کجا رفت؟
تهیونگ: نمیدونم ولی شاید رفته پشت بوم..هروقت ناراحت میشه میره اونجا
باشنیدن حرفای تهیونگ همشون با عجله پشت بوم اومدن و با دیدن جسم بیهوشت روی زمین سریع بیمادستان بردنت
چند دقیقه گذشت..
اروم و اروم چشماتو باز کردی و با چهره های نگران پسرا مواجه شدی
جونگ کوک: یا ا/ت حالت خوبهههههه؟
جین: از نگرانی مردیم دختررر
سرت رو پایین گرفتی و دوباره اشک هات سرازیر شدن..
جیهوپ: میفهمم تو چه شرایطی هستی..ولی بدون که ما کنارتیم
بعد همشون بغلت کردن و بهت ارامش میدادن و سعی میکردن حالتو بهتر کنن
#سناریو
💜 #بی_تی_اس 💜
امروز قرار بود دومین روز کنسرتتون رو اجرا کنید.. و از اونجایی که خانوادت بهت خبر داده بودن قراره به کنسرت بیان خیلی خوشحال بودی و واسه دیدنشون لحظه شماری میکردی از طرفی هم کمی استرس داشتی که تو چهرت نمایان بود
جیمین: هعی هعی..نگران نباش مطمعنم خانوادت بهت افتخار میکنن
جیهوپ: اره جیمین راس میگه..
بچه ها بیاین امروز بهترین اجرامونو به خانواده ی ا/ت نشون بدیمممم
همشون با خوشحالی موافقت کردن و توهم به حرفاشون گوش کردی و خندیدی
.
.
حالا زمان اجراتون رسیده بود..با لبخند روی استیج وایساده بودی..بین اون جمعیت زیاد با چشمات سعی میکردی پدر و مادرتو پیدا کنی ولی نمیتونستی اونارو ببینی
با خودت گفتی شاید کاری براشون پیش اومده و ممکنه کمی دیر برسن پس زیاد بهش فکر نکردی
.
.
بعد تموم شدن کنسرت ذهنت کمی مشغول شده بود..اینکه هنوز نتونسته بودی خانوادتو ببینی کمی نگران بودی که با صدای یکی از استفا به سمتش برگشتی
استف: ا/ت..متاسفانه باید یه خبری بهت بگم..
با دیدن چهره ی ناراحت و رو به پایینش نگرانیت بیشتر شد
+چیزی شده؟
استف:راستش..اون هواپیمایی که خانوادت سوارش بودن سقوط کرده..
با شنیدن این حرف انگار دنیا رو سرت خراب شد
+چـ..چی گفتی؟
استف: متاسفام..شما هنگام اجرا بودین نتونستم این خبرو زودتر برسونم..
هنوز توی شوک بودی..باورت نمیشد و دعا دعا میکردی که این فقط یه خواب باشه..
با قدم های لرزیده شروع به حرکت کردی..نمیدونستی داری کجا میری و فقط میخواستی از اونجا خارج بشی
داشتی دیوونه میشدی و با شدت شروع کردی به گریه کردن..نمیخواستی باور کنی که خانوادتو از دست داد..لحظه به لحظه جیغ و داد هات بیشتر و بیشتر میشد..چشمات از شدت اشک تار شده بود..با فریاد خدارو صدا میزدی و ازش دلیل کارش رو میپرسیدی اینکه چرا خانوادتو ازت گرفت..چرا به این روز افتادی
کم کم دیگه توانتو از دست دادی و بیهوش روی زمین افتادی
.
.
نامجون نگران از این ور به اونور میرفت
نامجون: ای بابا این دختر کجا مونده..
جیهوپ: نکنه بلایی سرش اومده باشه
جیمین: نباید تنهاش میزاشتیم..ا/ت کجا رفت؟
تهیونگ: نمیدونم ولی شاید رفته پشت بوم..هروقت ناراحت میشه میره اونجا
باشنیدن حرفای تهیونگ همشون با عجله پشت بوم اومدن و با دیدن جسم بیهوشت روی زمین سریع بیمادستان بردنت
چند دقیقه گذشت..
اروم و اروم چشماتو باز کردی و با چهره های نگران پسرا مواجه شدی
جونگ کوک: یا ا/ت حالت خوبهههههه؟
جین: از نگرانی مردیم دختررر
سرت رو پایین گرفتی و دوباره اشک هات سرازیر شدن..
جیهوپ: میفهمم تو چه شرایطی هستی..ولی بدون که ما کنارتیم
بعد همشون بغلت کردن و بهت ارامش میدادن و سعی میکردن حالتو بهتر کنن
#سناریو
۱۲.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.