پارت328
#پارت328
نه حوصله اش را داشت و نه وقتش را ، هر ثانیه ای ک می گذشت ، وقتش برای راضی کردنش میگذشت...
حتی خودش هم نمیدانست کجا میرود ، فقط می رفت !
اولش تند تند ولی رفته ، رفته قدم هایش آهسته تر میشد!
همین ک عاطفه مخالفت نکرده بود، همین ک ب زور نمی کشیدش ، دلگرمیی بود برایش ک راحت و بدون استرس حرف بزند و تمام اتفاق ها را باز گو کند...
خودش را به خیابان اصلی رساند و دستش را برای اولین ماشین بالا برد و گفت : دربست!
عاطفه ب زبان آمد و گفت :
_کجا میخوای بری؟
من نمیام !!
فرشید کلافه رو به رویش ایستاد و گفت:
_یه جا ک بتونم راحت باهات حرف بزنم...
عاطفه اخم کرد و خودش را عقب کشید:
_گفتم نمیام!!
بی توجه ب عکس العمل عاطفه در عقب ماشین را باز کرد و مچ دستش را کشید!
عاطفه ناچار سوار شد و فرشید هم کنارش نشست و آدرس خانه اش را به راننده داد و کلاه سویی شرتش را پایین کشید ، هرچند در این وضعیت ، شناخته شدنش چندان برایش مهم نبود ...
_چرا ب زور ؟؟
چرا اذیت میکنی؟؟
فرشید سرش را چرخاند و آهسته گفت:
_بعدش هرجا خواستی برو ،
قول میدم دیگ اذیتت نکنم !
...
نه حوصله اش را داشت و نه وقتش را ، هر ثانیه ای ک می گذشت ، وقتش برای راضی کردنش میگذشت...
حتی خودش هم نمیدانست کجا میرود ، فقط می رفت !
اولش تند تند ولی رفته ، رفته قدم هایش آهسته تر میشد!
همین ک عاطفه مخالفت نکرده بود، همین ک ب زور نمی کشیدش ، دلگرمیی بود برایش ک راحت و بدون استرس حرف بزند و تمام اتفاق ها را باز گو کند...
خودش را به خیابان اصلی رساند و دستش را برای اولین ماشین بالا برد و گفت : دربست!
عاطفه ب زبان آمد و گفت :
_کجا میخوای بری؟
من نمیام !!
فرشید کلافه رو به رویش ایستاد و گفت:
_یه جا ک بتونم راحت باهات حرف بزنم...
عاطفه اخم کرد و خودش را عقب کشید:
_گفتم نمیام!!
بی توجه ب عکس العمل عاطفه در عقب ماشین را باز کرد و مچ دستش را کشید!
عاطفه ناچار سوار شد و فرشید هم کنارش نشست و آدرس خانه اش را به راننده داد و کلاه سویی شرتش را پایین کشید ، هرچند در این وضعیت ، شناخته شدنش چندان برایش مهم نبود ...
_چرا ب زور ؟؟
چرا اذیت میکنی؟؟
فرشید سرش را چرخاند و آهسته گفت:
_بعدش هرجا خواستی برو ،
قول میدم دیگ اذیتت نکنم !
...
۲.۵k
۰۳ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.