پارت326
#پارت326
بازویش را که رها کرد ، بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند ، تند تند قدم برداشت ، میخواست هرچه سریعتر از اینجا برود ، حس میکرد هرچه بیشتر کنارش بماند !
بیشتر خودش را زیر سوال میبرد ، بیشتر خودش را اذیت میکند ...
فرشید اما الان بیشتر از هر وقت دیگری مصمم بود برای اینکه ب خواسته اش برسد...
با چند قدم بلند ، خودش را به پشت سر عاطفه رساند !
عاطفه حضورش را حس کرد ، حتی می توانست با وجود فاصله ای ک بینشان یود گرمای تنش را حس کند و بی حیایی نبود اگر میگفت دلش پر میکشد برای آغوشش ؟؟؟
دستش را مشت کرد . میخواست حواسش پرت شود ، ندید بگیرد کوبش تند قلبش را!
فرشید همچنان در سکوت و دست به سینه پشت سرش راه می رفت.
خیلی ناگهانی و بدون هیچ مقدمه ی زمزمه کرد :
_هیچ وقت ، نشد بهت بگم چقد دوست دارم...
لحظه ای حس کرد ، قلبش نمی زند،
سرجایش ایستاد !
بعد مکث کوتاهی ب طرف فرشید برگشت و خیره در چشمانش با جسارت گفت:
_مهم نیست واسم !
از اینجا برو ، من دیگ اون عاطفه ی احمق نیستم ،
برو فرشید ....
...
بازویش را که رها کرد ، بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند ، تند تند قدم برداشت ، میخواست هرچه سریعتر از اینجا برود ، حس میکرد هرچه بیشتر کنارش بماند !
بیشتر خودش را زیر سوال میبرد ، بیشتر خودش را اذیت میکند ...
فرشید اما الان بیشتر از هر وقت دیگری مصمم بود برای اینکه ب خواسته اش برسد...
با چند قدم بلند ، خودش را به پشت سر عاطفه رساند !
عاطفه حضورش را حس کرد ، حتی می توانست با وجود فاصله ای ک بینشان یود گرمای تنش را حس کند و بی حیایی نبود اگر میگفت دلش پر میکشد برای آغوشش ؟؟؟
دستش را مشت کرد . میخواست حواسش پرت شود ، ندید بگیرد کوبش تند قلبش را!
فرشید همچنان در سکوت و دست به سینه پشت سرش راه می رفت.
خیلی ناگهانی و بدون هیچ مقدمه ی زمزمه کرد :
_هیچ وقت ، نشد بهت بگم چقد دوست دارم...
لحظه ای حس کرد ، قلبش نمی زند،
سرجایش ایستاد !
بعد مکث کوتاهی ب طرف فرشید برگشت و خیره در چشمانش با جسارت گفت:
_مهم نیست واسم !
از اینجا برو ، من دیگ اون عاطفه ی احمق نیستم ،
برو فرشید ....
...
۶.۴k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.