سادیسمی
#سادیسمی
پارت 38
و آت و برگردوند .. و رفت روش ...
وایساد و به چشماش خیره شد ...
آت هم به کوک زل زده بود ...جونگ کوک بلند شد و آت و تو بغلش گرفت .. و گفت ..
- نمیای .. خودم میارمت..
* آت با خنده .. هی وول میخورد .. نمیداشت جونگ کوک ببرتش .. ولی بلاخره رفتن حموم ..
تقریبا یه ساعت شده بود که حموم بودن
بلخره بعد شیطنت هایی که اونجا کردن .. با خنده اومدن بیرون ..
آت .. به سمت کمد رفت .. و لباس انتخاب کرد ...و با انداختن حولش روی زمین شروع کرد .. به لباس پوشیدن ...
جونگ کوکی که به بدن لخت آت خیره بود و با یه نیشخند. داشت نگاش میکرد ..
آن لباساش رو پوشید .. و رو به جونگ کوک گفت ..
+ لباس نمیپوشی ...؟
- چرا الان میپوشم ..
جونگ کوک بلند شد و لباساش رو پوشید .. و رفت کنار آت رو تخت نشست ..
جونگ کوک با شیطنت گفت...
- نظرت چیه یه شب قشنگ .. و با هم بسازیم ( لبخند شیطانی )
+ هیی آدم باش .. نمیخوام .. هنوز درد دیشب تو تنم مونده ..
- فقط یکم ...
+ نمیخوام ..
- ولی من میخوام ...
* جونگ کوک با خوابوندن آت روی تخت رفت روی آت .. و آت و زیرش قرار داد .. میخواست شروع کنه ولی آت با پاش به اونجاست زد جونگ کوک با کنار رفتن از روی آت رو تخت دراز کشید و اونجاشو گرفت..
آت زود از اتاق بیرون رفت .. میدونست کار اشتباهی کرده .. و عذاب وجدان داشت .. پس آروم درو باز کرد .. و از لای در نگاش کرد ..
خوابیده بود .. پس با خیال راحت رفت و رو تخت دراز کشید ... ولی با قرار گرفتن یه دست روی کمرش ترسیده برگشت .. سمتش و با چشمای ..مشکی کوک روبه رو شد ...
داشت خمار نگاش میکرد...
پارت 38
و آت و برگردوند .. و رفت روش ...
وایساد و به چشماش خیره شد ...
آت هم به کوک زل زده بود ...جونگ کوک بلند شد و آت و تو بغلش گرفت .. و گفت ..
- نمیای .. خودم میارمت..
* آت با خنده .. هی وول میخورد .. نمیداشت جونگ کوک ببرتش .. ولی بلاخره رفتن حموم ..
تقریبا یه ساعت شده بود که حموم بودن
بلخره بعد شیطنت هایی که اونجا کردن .. با خنده اومدن بیرون ..
آت .. به سمت کمد رفت .. و لباس انتخاب کرد ...و با انداختن حولش روی زمین شروع کرد .. به لباس پوشیدن ...
جونگ کوکی که به بدن لخت آت خیره بود و با یه نیشخند. داشت نگاش میکرد ..
آن لباساش رو پوشید .. و رو به جونگ کوک گفت ..
+ لباس نمیپوشی ...؟
- چرا الان میپوشم ..
جونگ کوک بلند شد و لباساش رو پوشید .. و رفت کنار آت رو تخت نشست ..
جونگ کوک با شیطنت گفت...
- نظرت چیه یه شب قشنگ .. و با هم بسازیم ( لبخند شیطانی )
+ هیی آدم باش .. نمیخوام .. هنوز درد دیشب تو تنم مونده ..
- فقط یکم ...
+ نمیخوام ..
- ولی من میخوام ...
* جونگ کوک با خوابوندن آت روی تخت رفت روی آت .. و آت و زیرش قرار داد .. میخواست شروع کنه ولی آت با پاش به اونجاست زد جونگ کوک با کنار رفتن از روی آت رو تخت دراز کشید و اونجاشو گرفت..
آت زود از اتاق بیرون رفت .. میدونست کار اشتباهی کرده .. و عذاب وجدان داشت .. پس آروم درو باز کرد .. و از لای در نگاش کرد ..
خوابیده بود .. پس با خیال راحت رفت و رو تخت دراز کشید ... ولی با قرار گرفتن یه دست روی کمرش ترسیده برگشت .. سمتش و با چشمای ..مشکی کوک روبه رو شد ...
داشت خمار نگاش میکرد...
۱۲.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.