ادامه

ادامه

+ چی؟
_ از روز اولی که همراه مادرت دیدمت، فهمیدم که ما نمیتونیم خواهر و برادر ناتنی باشیم. اوضاع بد نبود اما وقتی اونا تصمیم گرفتن ما جدا از اونا دوران دانشگاه رو بگذرونیم همه چیز بهم ریخت. پارک سنا، از همون موقع که توی خونه جدایی که برامون گرفتن زندگی میکنیم، مغزم بهم میگه اون خواهر توعه نه چیزی بیشتر؛ ولی قلب........ بهم میگه یونگیا این همون دختریه که توی رویاهات همیشه میخواستی باهاش عمرت رو سر کنی. اره پارک سنا من دوست دارم دختر عسلی. من رو می پذیری؟ برادر ناتنی که برات میمیره رو می پذیری؟
دخترک که تا الان متعجب بهش خیره بود، با جمله اخر به خودش اومد و گفت : یونگیا من دوست دارم ولی مادر من و پدر تو با هم ازدواج کردن، ما نمیتونی.....
حرفش با قرار گرفتن لب های پسر قطع شد و فقط همراهیش کرد. بعد از کمبود نفس از هم جدا شدن اما دخترک نگاهش رو از پسر میدزدید، که دست پسر زیره چونه اش قرار گرفت و سرش رو بالا اورد. توی چشمای پسر خیره شد که صداش توی اتاق پیچید.
_ برام مهم نیست اونا قبول میکنن یا نه، مهم تویی جواهر من:) خوشحالم که مشکل احساسات تو نیست، چون هر چیزی غیر از این مشکل باشه با هم ازش عبور می کنیم.
دیدگاه ها (۴)

سناریو درخواستی:وقتی مخفیانه قرار میزارید اما یه شب متوجه می...

مین یونگی: اون ادم خونسردی بود ولی خیلی دوست داشت و فکر نمیک...

عصبانی بود. خیلی زیاد. از دست کسی که خیلی دوستش داشت. روی مب...

سناریو  : اوایل ازدواج چطوری باهات رفتار میکنن؟ پارک جیمین :...

نام فیک: عشق مخفیPart: 26ویو سنا*ات که رفت بالا گوشیم زنگ خو...

نام فیک: عشق مخفیPart: 25ویو جیمین*هوففف میدونستم سر شغلم چن...

نام فیک: عشق مخفیPart: 58چند سال بعد*ویو ات*اون روزم به خوبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط