Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁹³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
خودمم نمیدونم فقط یه دلشوره عجیب بود که اون لحظه بهم دست داد و حس کردم نگاه و تماسِ جونگ کوک به خاطر رازِ منو تهیونگه.
تماسش رو قطع کرد و خیلی سریع کت و سوئیچ ش رو برداشت و با عذرخواهی گفت:
جونگ کوک: ببخشید کاری پیش اومده باید حتما برم...
مامان نایون: ای بابا این دیگه کی بود که الان زنگ زده.
مامان جونگ کوک: کاراش حساب کتاب نداره خواهر، همیشه همینه، یهو بِش زنگ میزنن باید بره اداره.
همونی هم با مهربونی به جونگ کوک گفت:
همونی: چیزی نخوردی که میخوای برات تو ظرف بذارم ببری با خودت؟!.
جونگ کوک: نه همونی بیرون یه چیزی میخورم، نوش جونتون فعلا..
نگاهش اما با تیزی و شک به من افتاد و بعد به سمت در رفت.
☆☆☆
امروز با شوگا توی یکی از کافه ها قرار داشتم.
.
.
کلاسام که تموم شد سریع از دانشگاه زدم بیرون تو مسیر راه چند بار تهیونگ بهم زنگ زد اما جواب ندادم از الان باید باهاش روبه رو میشدم.
به کافه که رسیدم داخل رفتم و داشتم دنبالش میگشتم که کجا نشسته بهو یکی از پشت صدام زد:
شوگا؛ ا/ت.
برگشتم دیدم داره دست تکون میده سریع رفتم سمتش و اون محترمانه از جاش بلند شد بهش سلام کردم و صندلی مقابلش رو کشیدم و نشستم.
گارسون رو صدا زد و ازم پرسید چی میل دارم که بهش گفتم هرچی خودش سفارش میده برای منم همونو سفارش بده.
امروز قرار شد درباره شکایت کمی با هم صحبت کنیم و راهنماییم کنه.
توی کافه مقابل هم نشسته بودیم و به قهوه های سرد شده مون نگاه میکردیم.
طبق حرفایی که زدیم شکایت نامه ام به زودی به دادگاه میرفت و زمانِ اومدنِ احضاریه برای تهیونگ خیلی طول نمیکشید.
به شوگا گفتم زمانش که فرا رسید بهم اطلاع بده، میخواستم قبل از رسیدنش به دست تهیونگ، یه شب همه رو خونه همونی جمع کنم و درمورد رفتنم باهاشون حرف بزنم.
باید زمانی که برگه احضاریه به دست تهیونگ میرسید خونه همونی نباشم.
شوگا هم قبول کرد و صحبت هامون که به پایان رسید گفت:
شوگا: اگه کاری نداری پاشو میرسونمت خونه.
ا/ت: ممنون خودم میرم.
بلند شد و با جدیت بیشتری گفت:
شوگا: میرسونمت...
به راه افتاد و منم بلند شدم و از پشت سرش رفتم.
لحظه ای بعد هر دومون کنار ماشین بودیم. با تعارف در ماشین رو باز کرد و گفت:
شوگا: بشین.
نشستم و اونم ثانیه ای بعد کنارم نشست و ماشین رو به حرکت در آورد.
.
.
کمی بعد ماشین رو خیابون بالاتر از خونه همونی نگه داشت.
تشکر کردم و خواستم پیاده بشم که مثل قبل دوباره صدام زد:
شوگا: ا/ت؟
تازگیا خیلی عجیب صدام میزنه، یعنی من حتی فکرشم نمیکردم اون یه روزی منو با اسم کوچیکم صدا کنه.
ادامه کامنت...
ₚₐᵣₜ⁹³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
خودمم نمیدونم فقط یه دلشوره عجیب بود که اون لحظه بهم دست داد و حس کردم نگاه و تماسِ جونگ کوک به خاطر رازِ منو تهیونگه.
تماسش رو قطع کرد و خیلی سریع کت و سوئیچ ش رو برداشت و با عذرخواهی گفت:
جونگ کوک: ببخشید کاری پیش اومده باید حتما برم...
مامان نایون: ای بابا این دیگه کی بود که الان زنگ زده.
مامان جونگ کوک: کاراش حساب کتاب نداره خواهر، همیشه همینه، یهو بِش زنگ میزنن باید بره اداره.
همونی هم با مهربونی به جونگ کوک گفت:
همونی: چیزی نخوردی که میخوای برات تو ظرف بذارم ببری با خودت؟!.
جونگ کوک: نه همونی بیرون یه چیزی میخورم، نوش جونتون فعلا..
نگاهش اما با تیزی و شک به من افتاد و بعد به سمت در رفت.
☆☆☆
امروز با شوگا توی یکی از کافه ها قرار داشتم.
.
.
کلاسام که تموم شد سریع از دانشگاه زدم بیرون تو مسیر راه چند بار تهیونگ بهم زنگ زد اما جواب ندادم از الان باید باهاش روبه رو میشدم.
به کافه که رسیدم داخل رفتم و داشتم دنبالش میگشتم که کجا نشسته بهو یکی از پشت صدام زد:
شوگا؛ ا/ت.
برگشتم دیدم داره دست تکون میده سریع رفتم سمتش و اون محترمانه از جاش بلند شد بهش سلام کردم و صندلی مقابلش رو کشیدم و نشستم.
گارسون رو صدا زد و ازم پرسید چی میل دارم که بهش گفتم هرچی خودش سفارش میده برای منم همونو سفارش بده.
امروز قرار شد درباره شکایت کمی با هم صحبت کنیم و راهنماییم کنه.
توی کافه مقابل هم نشسته بودیم و به قهوه های سرد شده مون نگاه میکردیم.
طبق حرفایی که زدیم شکایت نامه ام به زودی به دادگاه میرفت و زمانِ اومدنِ احضاریه برای تهیونگ خیلی طول نمیکشید.
به شوگا گفتم زمانش که فرا رسید بهم اطلاع بده، میخواستم قبل از رسیدنش به دست تهیونگ، یه شب همه رو خونه همونی جمع کنم و درمورد رفتنم باهاشون حرف بزنم.
باید زمانی که برگه احضاریه به دست تهیونگ میرسید خونه همونی نباشم.
شوگا هم قبول کرد و صحبت هامون که به پایان رسید گفت:
شوگا: اگه کاری نداری پاشو میرسونمت خونه.
ا/ت: ممنون خودم میرم.
بلند شد و با جدیت بیشتری گفت:
شوگا: میرسونمت...
به راه افتاد و منم بلند شدم و از پشت سرش رفتم.
لحظه ای بعد هر دومون کنار ماشین بودیم. با تعارف در ماشین رو باز کرد و گفت:
شوگا: بشین.
نشستم و اونم ثانیه ای بعد کنارم نشست و ماشین رو به حرکت در آورد.
.
.
کمی بعد ماشین رو خیابون بالاتر از خونه همونی نگه داشت.
تشکر کردم و خواستم پیاده بشم که مثل قبل دوباره صدام زد:
شوگا: ا/ت؟
تازگیا خیلی عجیب صدام میزنه، یعنی من حتی فکرشم نمیکردم اون یه روزی منو با اسم کوچیکم صدا کنه.
ادامه کامنت...
۸.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.