چند شاتی

چند شاتی
part: 6
وقتی داشتم میرفتم دستمو گرفت که افتادم رو پاش
+: چیکار..
_: بیبی کجا میری؟
+: س... سیر شدم میخوام برم تو اتاق
_: نمیخوای با ددی بری؟
+:(تو ذهنش) یا علی این چی میگه
_: خب منم سیر شدم بریم😈
~: اوووو... خوش بگذره بهتون(چشمک)
+: نه نههههههه نههههههههههههههههه
_: آروم باش بیبی

(چند مین قبل از صبحانه)
(علامت هیلا(خدمتکار): ٪)
٪: اون دختره ی هر*زه اومده ددیمو ازم گرفتهه
باید من بجای اون باشم
اها فهمیدم تو غذاش تحریک کننده میریزم بعد خودمو بهش میچسبونم ارههه نقشه ی خوبیه
هیلا اونو میریزه تو غذای کوک
داشت از تو آشپزخونه کوک رو دید میزد و دید قاشق اول رو خورد رفت یه لباس باز پوشید
اومد که بره پیش کوک ولی آجوما بهش کار داد)

ویو کوک
داشتم غذا میخوردم که خیلی خیلی گردم شد داشتم میمردم
دیدم ا. ت بلند شد
خوب فرصتیه
دستشو گرفتم بردم تو ٱتاق
+: کوک چیکار میکنی
یه دفعه چشمم افتاد به پایین
آب دهنمو قورت دادم
دختر لب زد:
+: ن.. نه.. کوک.. نمی.. نمیتونیم.. الان.... نه
پسر به سمت دختر حرکت کرد دختر عقب میرفت تا اینکه افتاد روی تخت
پسر روش خیمه زد
_: لطفا ا. ت بهت نیاز دارم
+: و.. ولی.. من.. تو... تورو.. نمیشناسم... نمیخوام.. الان... باکره گیم.... گرفته... بشه
_: لطفاا
دختر اومد حرف بزنه که چیز  داغی رو روی لباش احساس
کرد پسر ازش جدا شد
_: به نفعته که همراهی کنی
+: ن.نهه(گریه)
_: آروم انجامش میدم
+:(گریه)
(بقیش رو زحمت بکشید  تو کامنت ها بخونید🫣)
دیدگاه ها (۴)

چند شاتیpart: 7صبح با دل درد از خواب بیدار شدمدیدم تو بغل جن...

چند شاتی part: 8لباسارو خریدیم با کوک به عمارت برگشتیم امشب ...

ببخشید دیر شد بخاطر اتفاقایی که تازگیا افتاد و شرایطی که داش...

چند شاتی part: 4وقتی داشتم میرفتم سمت اتاق لونا اینا کوک هم ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط