چند شاتی

چند شاتی
part: 8
لباسارو خریدیم با کوک به عمارت برگشتیم
امشب مهمونی بود و جنگکوک میگفت که امشب مادرش هم میاد با اون دختره که اجبار میکنه کوک با اون ازدواج کنه و تهیونگ هم مادرش مجبورش کرده با خواهر اون دختره ازدواج کنه (مادرای تهکوک همو خیلی میشناسن)
ویو به شب مهمونی
داشتم تو اتاق لباسمو میپوشیدم هر کاری کردم زیپ پشتش بسته نشد
دیدم کوک در زد
_: میتونم بیام تو؟
+: اح.. اره
_: چیکار میکن..
چقد خوشگل شده(تو ذهنش)
+: اح.. کوک اینو برام میبندی(اشاره به زیپ)
_: ا.. اره
بستش
+: خب بریم؟
_: اره... ام ا. ت
+: جانم؟
_: اممم... میگم من عا... عاشقت شدم(سرخ شد)
+: چیییی؟ نههه
_:(با ناراحتی و سوالی سرشو آورد بالا) چ... چی ن.. نه؟
+: من عاشقت نیستم
_: چ.. چرا؟
+: من یکی دیگرو دوست دارم دفعه ی قبلی ام بهت گفتم
_: و... وای من واقعا دوست دارم(ناراحت)
+: من خوشم از یکی دیگه میاد
_:اها (بغض)
_: بریم
+: باش
متوجه ی بغض کوک شدم ولی انگار نمیخواست با اشک ریختن غرورشو پیش من زیر پا بزاره
داشتم با کوک دز پله ها پایین میومدیم همه به ما نگاه کردن
سرمو برگردوندم سمت کوک دیدم انگار میخواد بزنه زیر گریه
وقتی رفتیم سمت بقیه و بهشون سلام کردیم و کوک منو معرفی کرد
دوباره نگاش کردم بغض تو نگاهش هنوز از بین نرفته بود خیلی ساکت تر شد بعد از بحثمون یه جورایی پشیمون شدم کاشکی بهش نمیگفتم
دیدم داره به سمت دسشویی میره اون رفت منم رفتم یه گوشه نشستم که یه دختره با لباس فوووق باز تومد البته لباس نبود پارجه بود که اونم نمیپوشید فرقی نمیکرد
گفت:(علامت اون دختره که مامان کوک میخواست برای کوک: ✓)
✓: هوی هرزه
+: جنابالی؟
✓: چرا با ددی من میگردی(اشک تمساح)
+: الحق که خیلی جنده ای
✓: درست حرف بزن عنتر
میخواست لیوان شرابو بریزه روی ا. ت که کوک اومد و مچه دست اون دختره رو گرفت و شرابو ریخت رو خودش
✓: ای وای ددی ببخشید من نمیخواستم بریزه روی تو همش تقصیر این هرزه بود
_: با ا. ت درست حرف بزن اسم خودتو روش نزار حالا هم تا نزدم دهنتو صاف کنم گمشو
✓:(اشک تمساح و رفت)
+: کوک خوبی؟ وای لباست رنگ داد
_: اره خوبم (سرد)
+: گریه کردی؟
_: نه(سرد)
+: اره معلومه
_: من میخوام برم عمارت میای؟
(نکته: جشن دو عمارت مامان کوک بود)
+: امممم منم باهات میام
رفتن تو ماشین
هیچ حرفی نزدن که سکوت با صدای پیامک گوشیه ا. ت شکست
پیام از اینستا بود
رفت توش دید کراشش با یه دختر که درحال بوسیدنش بود عکس پست کرده
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

چند شاتیpart: endا. ت که عکسو دید قلبش شکستاون عکس از چشم کو...

#ناشناس

چند شاتیpart: 7صبح با دل درد از خواب بیدار شدمدیدم تو بغل جن...

چند شاتیpart: 6وقتی داشتم میرفتم دستمو گرفت که افتادم رو پاش...

نامجون: تو این کتابه نوشته وقتی با پرنسس ازدواج کردی شب اول ...

درخواستی🖤🩸🩸

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط