فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۱۳💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: اصلا حوصله ندارم...بهتره این مدلی نباشی
سانامی چیزی نمیگفت و کیکشو میخورد
جیمین:: بلاخره یه روز از هم جدا میشیم،واسه این گفتم،نخایم مرگ باعث میشه
سانامی:: خیلیا تا پای مرگ بهمدیگه وفادارن
جیمین:: خب دیگه بسه وقتی رفتم سفر زیاد بمن فکر نکن
سانامی:: قراره برای همیشه بری مگ ن...
جیمین:: کی گفته؟!
سانامی:: خودم،از حرفات معلومه،لطفا نرو
جیمین:: کیکتو بخور
سانامی بدون حرف پاشد و رفت
جیمین چنگی ب موهاش زد و ارنجشو رو میز گذاشت و پیشونیشو بهش تکیه داد
چند مین بعد کیکارو گذاشت تو یخچال و پاشد رفت سمت اتاق
واردش شد و دید سانامی دراز کشیده و چشاش بستس
جیمین:: خوابیدی
سانامی:: ن
جیمین:: پاشو برو بیرون به گُلات آب بده چمدونم یجوری خودتو سرگرم کن تا یکی دوساعت دیگه زنگ بزنم از بیرون غذا بیارن
سانامی پاشد و رفت بیرون
جیمینم لباساشو عوض کرد
تقریبا ساعت ۶ بود
جیمین از اتاق دراومد و رفت ب اتاق کارش
تا کارای موندشو انجام بده
سانامی تو حیاط ب گلاش هی آب میداد
نشست کنارشونو بهشون زل زد
گلای رز قرمزشو بیشتر از بقیشون دوست داشت
وقتی میدیدشون یاد جیمین میوفتاد
تقریبا میشه گفت ب جیمین علاقه مند شد
چون این چند وقته جیمین معمولا محلش میزاشت و ازش مراقبت میکرد و هرچی میخاست واسش فراهم میکرد،همیشه با بغل کردن ارومش میکنه،نمیزاره کسی حتی اذیتش کنه و خیلی چیزای دیگه
سانامی ویو:
دیگه حتی اگه بازم همش کتکم بزنی و اذیتم کنی بازم دلم پیشت گیره،اگه دوست داشتنت یه اشتباهه میخام تا آخر عمرم مرتکبش بشم...
بیست مین گذشته بود...
کم کم داشت بارون میبارید
حیاط بزرگ عمارت رنگ تاریکی ب خودش گرفته بود
ماه هم پشت ابرا بود و سکوت عجیبی حاکم بود...
آروم آروم اشکای سانامی همراه قطرات بارون سرازیر شد
خیلی سردش بود
با پیرهن سفید و شلبار گشاد مشکی و نازکش تو اون سرما حتما مریض میشد
با برخورد باد سردی بخودش اومد و پاشد
ک پاش لیز خورد و افتاد
لباساش خیس شد و یکم گِل گِلی...
وقتی افتاده بود پاش یکی از گُلای رز قرمزو از شاخه جداکرده بود
بلندش کرد و پاشد و رفت سمت داخل...
رفت تو اتاق و جیمینو ندید
دراومد و رفت سمت اتاق کارش...
درو باز کرد و رفت داخل...
جیمین برگشت و با سانامی مواجه شد
با تعجب به سرتاپاش خیره شد
میتونست حالی ک پشت صورتشه رو درک کنه میدونست صورت خیسش اشکیه ن آب بارون...
سرتاپاش مثل موش آب کشیده ای بود ک از تو خیابونا ب یجای گرم پناه برده بود
لباساش ک موقع زمین خوردن کثیف شده بودن،موهای خیسش ک اطراف صورتشم پوشونده بودن،دستای سرخ شده و بعضی از ناخنای خونیش و گُلی ک تو دستش بود نظر جیمینو ب خودش جلب کرد
جیمین هیچی نگفته بود
ک اَخمی کرد و رفت جلوتر...
پارت ۱۳💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: اصلا حوصله ندارم...بهتره این مدلی نباشی
سانامی چیزی نمیگفت و کیکشو میخورد
جیمین:: بلاخره یه روز از هم جدا میشیم،واسه این گفتم،نخایم مرگ باعث میشه
سانامی:: خیلیا تا پای مرگ بهمدیگه وفادارن
جیمین:: خب دیگه بسه وقتی رفتم سفر زیاد بمن فکر نکن
سانامی:: قراره برای همیشه بری مگ ن...
جیمین:: کی گفته؟!
سانامی:: خودم،از حرفات معلومه،لطفا نرو
جیمین:: کیکتو بخور
سانامی بدون حرف پاشد و رفت
جیمین چنگی ب موهاش زد و ارنجشو رو میز گذاشت و پیشونیشو بهش تکیه داد
چند مین بعد کیکارو گذاشت تو یخچال و پاشد رفت سمت اتاق
واردش شد و دید سانامی دراز کشیده و چشاش بستس
جیمین:: خوابیدی
سانامی:: ن
جیمین:: پاشو برو بیرون به گُلات آب بده چمدونم یجوری خودتو سرگرم کن تا یکی دوساعت دیگه زنگ بزنم از بیرون غذا بیارن
سانامی پاشد و رفت بیرون
جیمینم لباساشو عوض کرد
تقریبا ساعت ۶ بود
جیمین از اتاق دراومد و رفت ب اتاق کارش
تا کارای موندشو انجام بده
سانامی تو حیاط ب گلاش هی آب میداد
نشست کنارشونو بهشون زل زد
گلای رز قرمزشو بیشتر از بقیشون دوست داشت
وقتی میدیدشون یاد جیمین میوفتاد
تقریبا میشه گفت ب جیمین علاقه مند شد
چون این چند وقته جیمین معمولا محلش میزاشت و ازش مراقبت میکرد و هرچی میخاست واسش فراهم میکرد،همیشه با بغل کردن ارومش میکنه،نمیزاره کسی حتی اذیتش کنه و خیلی چیزای دیگه
سانامی ویو:
دیگه حتی اگه بازم همش کتکم بزنی و اذیتم کنی بازم دلم پیشت گیره،اگه دوست داشتنت یه اشتباهه میخام تا آخر عمرم مرتکبش بشم...
بیست مین گذشته بود...
کم کم داشت بارون میبارید
حیاط بزرگ عمارت رنگ تاریکی ب خودش گرفته بود
ماه هم پشت ابرا بود و سکوت عجیبی حاکم بود...
آروم آروم اشکای سانامی همراه قطرات بارون سرازیر شد
خیلی سردش بود
با پیرهن سفید و شلبار گشاد مشکی و نازکش تو اون سرما حتما مریض میشد
با برخورد باد سردی بخودش اومد و پاشد
ک پاش لیز خورد و افتاد
لباساش خیس شد و یکم گِل گِلی...
وقتی افتاده بود پاش یکی از گُلای رز قرمزو از شاخه جداکرده بود
بلندش کرد و پاشد و رفت سمت داخل...
رفت تو اتاق و جیمینو ندید
دراومد و رفت سمت اتاق کارش...
درو باز کرد و رفت داخل...
جیمین برگشت و با سانامی مواجه شد
با تعجب به سرتاپاش خیره شد
میتونست حالی ک پشت صورتشه رو درک کنه میدونست صورت خیسش اشکیه ن آب بارون...
سرتاپاش مثل موش آب کشیده ای بود ک از تو خیابونا ب یجای گرم پناه برده بود
لباساش ک موقع زمین خوردن کثیف شده بودن،موهای خیسش ک اطراف صورتشم پوشونده بودن،دستای سرخ شده و بعضی از ناخنای خونیش و گُلی ک تو دستش بود نظر جیمینو ب خودش جلب کرد
جیمین هیچی نگفته بود
ک اَخمی کرد و رفت جلوتر...
۳۲.۶k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.