فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۱۱💜
ددی💜شوگره💜 اجباریه من 💜
سانامی:: چرا زنگ نزدن...
جیمین:: بیا غذاتو بخور
سانامی:: اشتها ندارم
جیمین:: نچ...بیا بخور یه حرفو چندبار تکرار کنم؟!
گوشی جیمین ک رو کاناپه بود زنگ خورد
سانامی پرید بلندش کرد...
سانامی:: الو..الو چیشد چیکار کردی عاجوما...
جیمین:: بده من...الو
شیومین:: عاقا دستگاه اکسیژن بهش زدن،خ..خب قلبش ضعیف میزنه،ب اهدای عضو نیازه...
جیمین:: خب...پیدا کنین
شیومین:: عاقا من میام خونه توضیح میدم
جیمین:: اوکی
گوشیو قطع کرد و با اخم ب سانامی نگاه کرد
یه زد تو گوشش
سانامی:: حقق..حق.. بدجنس عاجوما رفت باز شروع کردی ب کتک زدن و اذیت کردنم😭
جیمین آروم بغلش کرد و سرشو بوسید و موهاشو نوازش میداد...
جیمین:: آروم زدمت،تا یاد بگیری بدون اجازه نپری گوشی منو جواب بدی این بار پنجمه،حق این کارو نداری
سانامی تو همون حالت سرشو بلند کرد و جیمینو نگاه میکرد
سانامی:: توهم گوشیمو همیشه زیر و رو میکنی🥺
جیمین بوسه ای رو لباش گذاشت و بردش سمت میز
جیمین:: دهنتو ببند و بشین غذاتو بخور،میرم دوش بگیرم وای بحالت برگردم ببینم
سانامی نشست تا غذاشو بخوره
بیست مین بعد تموم کرد و رفت نشست رو کاناپه
تلویزیون میدید ک چشش افتاد رو چند نفر ک وارد عمارت شدن...
پاشد و نگاشون کرد
سانامی:: ب..برای چی ه..همینجوری سرتونو انداختین پایین اومدین ا..اینجا
@ چطوری
یهو تهیونگم از پشت سرشون اومد
سانامی ترسید و بهشون زل زد...
تهیونگ:: به به بیبی گرل
سانامی:: چ..چی میخاین
& کوک اربابت،جنابه پارک جیمین
تهیونگ:: کنار وایسین
تهیونگ اومد جلو و رو ب رویه سانامی ایستاد
دستی رو لبش کشید و صورتشو نزدیکش برد
سانامی:: چ..چیه،چی میخاین
تهیونگ:: تنهایی؟! هوم؟!
سانامی عقب رفت و ترسش بیشتر شد
میخاست جیمینو صدا بزنه اما بازم میترسید...
تهیونگ:: ببینم...
جیمین:: اگه کاری دارین بامن میشینین یجا تا بیام ن اینکه اینو بازجویی کنین...
سانامی دووید رفت پیش جیمین و دستشو گرفت
تهیونگ:: جیمین باید حرف بزنیم
جیمین:: الان کار دارم
تهیونگ:: زیاد طول نمیکشه،فقط نیم ساعت...
جیمین:: سانامی برو تو اتاق
سانامی بدون حرف رفت سمت اتاق
جیمین:: بشینین
چهارتاشون نشستن
تهیونگ:: آی آی عجب بادیگاردایی...همینجوری گفتن برو داخل
جیمین:: برو سر اصل مطلب
تهیونگ:: اوکی... میخام معامله ای کنیم
جیمین:: اگ درمورد سانامیه باید بگم بهتره راهی ک اومدیو بگیری بری
تهیونگ با پوزخندی ادامه داد:: حوصلت سر نرفت؟!
تهیونگ:: ن
تهیونگ:: جات بودم عوضش میکردم،یه تکراری و...
جیمین:: با این حرفا چطور باور کنم عاشقشی
تهیونگ:: ببین...
جیمین:: اون متعلق ب منه...خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم،فکر سانامیو از سرت بیرون کن...میدونم میخای بشه منبع درآمدت!
تهیونگ هوفی کشید و پاشد
تهیونگ:: اوکی... بای
تهیونگ پاشد و رفت
چند مین بعد جیمین رفت تو حیاط و داد کشید...
جیمین:: حرومزاده های کیف...اینجا مگه محل پارتیه کثافتا اینجا عمارت پارک جیمینه بدبختا ب چه حقی اجازه میدین هر صگ بوکشی بیاد هاااا؟؟؟؟!!!!
پرش زمانی
ساعت ۱۱ شب
سانامی:: خب از کجا قلب میدن عاجوما؟!
جیمین:: داریم تو بیمارستانا میگردیم
سانامی:: اگه پیدا نشه
جیمین:: بگیر بخواب انقد حرف نزن
سانامی:: میشه فردا ببریم پیش عاجوما؟!
جیمین:: آره...یچیزیو باید بهت بگم...
سانامی:: چیو
جیمین:: بعدا میگم
سانامی:: الان بگو
جیمین:: ب زودی ب یه سفر میرم،معلوم نیست کی میام
سانامی:: منم بیام
جیمین:: ن
سانامی:: چرا
جیمین:: بیا باز شروع شد گفتم بعد همچیو بهت میگم،فعلا بااین اوضاع معلوم نیست کی برم...قبلش باید ازدواج باهاتو ردیف کنم...
سانامی:: چرا آروم میگی
جیمین:: چطوری بگم؟!
سانامی:: انگار اصن خوشت نمیاد
جیمین:: خر تو خر شده...
سانامی:: چخبر شده...مگه چی شده
جیمین:: بگیر بخواب
سانامی:: خواهش میکنم نرو🥺
سانامی دیگه چیزی نگفت و خوابش برد
جیمین بیدار بود و بهش نگاه میکرد
دستی ب موهاش کشید و بغلش کرد
جیمین:: متاسفم ک بازم قراره سختی بکشی و دلت تنگ بشه...
پارت ۱۱💜
ددی💜شوگره💜 اجباریه من 💜
سانامی:: چرا زنگ نزدن...
جیمین:: بیا غذاتو بخور
سانامی:: اشتها ندارم
جیمین:: نچ...بیا بخور یه حرفو چندبار تکرار کنم؟!
گوشی جیمین ک رو کاناپه بود زنگ خورد
سانامی پرید بلندش کرد...
سانامی:: الو..الو چیشد چیکار کردی عاجوما...
جیمین:: بده من...الو
شیومین:: عاقا دستگاه اکسیژن بهش زدن،خ..خب قلبش ضعیف میزنه،ب اهدای عضو نیازه...
جیمین:: خب...پیدا کنین
شیومین:: عاقا من میام خونه توضیح میدم
جیمین:: اوکی
گوشیو قطع کرد و با اخم ب سانامی نگاه کرد
یه زد تو گوشش
سانامی:: حقق..حق.. بدجنس عاجوما رفت باز شروع کردی ب کتک زدن و اذیت کردنم😭
جیمین آروم بغلش کرد و سرشو بوسید و موهاشو نوازش میداد...
جیمین:: آروم زدمت،تا یاد بگیری بدون اجازه نپری گوشی منو جواب بدی این بار پنجمه،حق این کارو نداری
سانامی تو همون حالت سرشو بلند کرد و جیمینو نگاه میکرد
سانامی:: توهم گوشیمو همیشه زیر و رو میکنی🥺
جیمین بوسه ای رو لباش گذاشت و بردش سمت میز
جیمین:: دهنتو ببند و بشین غذاتو بخور،میرم دوش بگیرم وای بحالت برگردم ببینم
سانامی نشست تا غذاشو بخوره
بیست مین بعد تموم کرد و رفت نشست رو کاناپه
تلویزیون میدید ک چشش افتاد رو چند نفر ک وارد عمارت شدن...
پاشد و نگاشون کرد
سانامی:: ب..برای چی ه..همینجوری سرتونو انداختین پایین اومدین ا..اینجا
@ چطوری
یهو تهیونگم از پشت سرشون اومد
سانامی ترسید و بهشون زل زد...
تهیونگ:: به به بیبی گرل
سانامی:: چ..چی میخاین
& کوک اربابت،جنابه پارک جیمین
تهیونگ:: کنار وایسین
تهیونگ اومد جلو و رو ب رویه سانامی ایستاد
دستی رو لبش کشید و صورتشو نزدیکش برد
سانامی:: چ..چیه،چی میخاین
تهیونگ:: تنهایی؟! هوم؟!
سانامی عقب رفت و ترسش بیشتر شد
میخاست جیمینو صدا بزنه اما بازم میترسید...
تهیونگ:: ببینم...
جیمین:: اگه کاری دارین بامن میشینین یجا تا بیام ن اینکه اینو بازجویی کنین...
سانامی دووید رفت پیش جیمین و دستشو گرفت
تهیونگ:: جیمین باید حرف بزنیم
جیمین:: الان کار دارم
تهیونگ:: زیاد طول نمیکشه،فقط نیم ساعت...
جیمین:: سانامی برو تو اتاق
سانامی بدون حرف رفت سمت اتاق
جیمین:: بشینین
چهارتاشون نشستن
تهیونگ:: آی آی عجب بادیگاردایی...همینجوری گفتن برو داخل
جیمین:: برو سر اصل مطلب
تهیونگ:: اوکی... میخام معامله ای کنیم
جیمین:: اگ درمورد سانامیه باید بگم بهتره راهی ک اومدیو بگیری بری
تهیونگ با پوزخندی ادامه داد:: حوصلت سر نرفت؟!
تهیونگ:: ن
تهیونگ:: جات بودم عوضش میکردم،یه تکراری و...
جیمین:: با این حرفا چطور باور کنم عاشقشی
تهیونگ:: ببین...
جیمین:: اون متعلق ب منه...خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم،فکر سانامیو از سرت بیرون کن...میدونم میخای بشه منبع درآمدت!
تهیونگ هوفی کشید و پاشد
تهیونگ:: اوکی... بای
تهیونگ پاشد و رفت
چند مین بعد جیمین رفت تو حیاط و داد کشید...
جیمین:: حرومزاده های کیف...اینجا مگه محل پارتیه کثافتا اینجا عمارت پارک جیمینه بدبختا ب چه حقی اجازه میدین هر صگ بوکشی بیاد هاااا؟؟؟؟!!!!
پرش زمانی
ساعت ۱۱ شب
سانامی:: خب از کجا قلب میدن عاجوما؟!
جیمین:: داریم تو بیمارستانا میگردیم
سانامی:: اگه پیدا نشه
جیمین:: بگیر بخواب انقد حرف نزن
سانامی:: میشه فردا ببریم پیش عاجوما؟!
جیمین:: آره...یچیزیو باید بهت بگم...
سانامی:: چیو
جیمین:: بعدا میگم
سانامی:: الان بگو
جیمین:: ب زودی ب یه سفر میرم،معلوم نیست کی میام
سانامی:: منم بیام
جیمین:: ن
سانامی:: چرا
جیمین:: بیا باز شروع شد گفتم بعد همچیو بهت میگم،فعلا بااین اوضاع معلوم نیست کی برم...قبلش باید ازدواج باهاتو ردیف کنم...
سانامی:: چرا آروم میگی
جیمین:: چطوری بگم؟!
سانامی:: انگار اصن خوشت نمیاد
جیمین:: خر تو خر شده...
سانامی:: چخبر شده...مگه چی شده
جیمین:: بگیر بخواب
سانامی:: خواهش میکنم نرو🥺
سانامی دیگه چیزی نگفت و خوابش برد
جیمین بیدار بود و بهش نگاه میکرد
دستی ب موهاش کشید و بغلش کرد
جیمین:: متاسفم ک بازم قراره سختی بکشی و دلت تنگ بشه...
۷۵.۷k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.