فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۱۵💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
سانامی و جیمین هی شام میخوردن ک دیدن شیومین اومد...
با تعجب بهش نگاه کردن
سانو رو هم براید استایل بغل کرده بود
شیومین:: س..سلام...
سانامی:: اخییی جیمین اونا خیلی خستن
جیمین:: سانو رو بزار تو اتاق و بیا
شیومین رفت سمت اتاق
درو باز کرد و وارد شد
سانو رو آروم گذاشت رو تختش و پیشونیشو بوسید
بعد اومد بیرون
آبی ب دست صورتش زد و برگشت پیش جیمین و سانامی
جیمین:: بشین غذابخور،سانامی براش بشقاب بیار
سانامی رفت و برای شیومینم بشقاب و ... آورد
براش غذا گذاشت و شیومینم هی میخورد
سانامی ویو:
بنظر خیلیم گرسنس،زیر چشاش کبوده حتما از بیخابیه،بهتره درمورد عاجوما چیزی نپرسم...
جیمین:: عاجوما چطوره؟!
سانامی:: پارم...
شیومین:: همونجوری...
جیمین پاشد...
جیمین:: غذاتو بخور برو استراحت کن چنتا بادیگارد میفرستم بیمارستان پیشش
شیومین:: چشم،ممنون
جیمین رفت...
سانامی:: آخی عزیزم خوب بخور
شیومین:: عه خوبی تو شیطون
سانامی:: الان منو دیدی😐😂
شیومین:: هعب...😂
سانامی:: خب...خوبم
شیومین:: ارباب...باهات خوبه؟!
سانامی:: آره
شیومین:: هنوزم دلت میخواد از اینجا بری؟!
سانامی:: خ..خب🥺😔م..من...
شیومین:: چی عزیزم؟!
سانامی:: دلم میخواد...م..من دلم میخواد جیمین کنارم باشه و باهم زندگی کنیم...
شیومین:: این ک خیلی خوبه،همینجوریم میشه
سانامی:: اما اون یجوری حرف میزنه
شیومین:: عادیه بابا بیخیال
جیمین:: سانامی
سانامی و شیومین ب جیمین نگاه کردن ک دیدن دستای جیمین ب نشونه این ک سانامی بره تو بغلش بازه
سانامی از خدا خاسته دووید سمتش و پرید تو بغلش
سرشو تو گردنش برد و پاهاشو دور کمرش و دستاشم دور گردنش حلقه کرد...
جیمین:: عففف،گفتم بیای یه کوچولو بغلت کنم ن اینجوری...
ک سانامی خودشو بیشتر ب جیمین فشورد و حلقه پاهاش دور کمر و دستاش دور گردنشو تنگ تر کرد...
جیمین:: خیلی خب،،،خیلی خب...
بعدش جیمین رفت سمت اتاق...
شیومین:: یاااا سانووووو دلم خاااست(بچم 🗿😂)
......................................................................
جیمین:: چراغو خاموش کن و بیا
سانامی:: یکم بیدار نمونیم؟!
جیمین:: ن...میخابونمت و بعد میرم
سانامی:: مگه بچم تو بخابونیم...بعدشم کجا میری؟!
جیمین:: نگو ک اگه نباشم خابت میبره
سانامی:: خ..خب خابم نمیبره اگه الان بری
جیمین:: پ ببند دهنو و بیا
سانامی چراغو خاموش کرد و رفت رو تخت
سانامی:: نگفتی امشب کجا میری
جیمین:: یکی از شرکتام کار دارم تو کاریت نباشه
جیمین ب خودش چسبوندش و سانامی تو بغلش گم شد...
اروم موهاشو نوازش میداد و در گوشش آروم زمزمه میکرد...
جیمین:: قراره بشی پرنسس عمارتم...همسرم...مامانه بچهامو شریک زندگیم و خیلی چیزای دیگه...وقتی میرم ژاپن معلوم نیست کِی میام،منتظرم بمون در هرصورت خیلی طول نمیکشه،از چیزی نترس..منو همیشه کنار خودت ببین...کسی حق آسیب زدن بهتو نداره،چون نمیزارم...همیشه بدون ناراحتی بخاب و ب این فکر کن ک یکی هست تو این دنیا عاشقته...فاااککک خابیدی فردا همه حرفای الانمو ازت میپرسم ببینم یادتن..اگه آره ک هیچ اگه ن میگیرم دارت میزنم اینهمه حرف زدم و خاب بودی نشنیدی...
جیمین آروم از بغلش جداش کرد و رفت سمت کمد
لباس درآورد و عوضشون کرد
بعدشم زد بیرون ک بره شرکت...
پارت ۱۵💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
سانامی و جیمین هی شام میخوردن ک دیدن شیومین اومد...
با تعجب بهش نگاه کردن
سانو رو هم براید استایل بغل کرده بود
شیومین:: س..سلام...
سانامی:: اخییی جیمین اونا خیلی خستن
جیمین:: سانو رو بزار تو اتاق و بیا
شیومین رفت سمت اتاق
درو باز کرد و وارد شد
سانو رو آروم گذاشت رو تختش و پیشونیشو بوسید
بعد اومد بیرون
آبی ب دست صورتش زد و برگشت پیش جیمین و سانامی
جیمین:: بشین غذابخور،سانامی براش بشقاب بیار
سانامی رفت و برای شیومینم بشقاب و ... آورد
براش غذا گذاشت و شیومینم هی میخورد
سانامی ویو:
بنظر خیلیم گرسنس،زیر چشاش کبوده حتما از بیخابیه،بهتره درمورد عاجوما چیزی نپرسم...
جیمین:: عاجوما چطوره؟!
سانامی:: پارم...
شیومین:: همونجوری...
جیمین پاشد...
جیمین:: غذاتو بخور برو استراحت کن چنتا بادیگارد میفرستم بیمارستان پیشش
شیومین:: چشم،ممنون
جیمین رفت...
سانامی:: آخی عزیزم خوب بخور
شیومین:: عه خوبی تو شیطون
سانامی:: الان منو دیدی😐😂
شیومین:: هعب...😂
سانامی:: خب...خوبم
شیومین:: ارباب...باهات خوبه؟!
سانامی:: آره
شیومین:: هنوزم دلت میخواد از اینجا بری؟!
سانامی:: خ..خب🥺😔م..من...
شیومین:: چی عزیزم؟!
سانامی:: دلم میخواد...م..من دلم میخواد جیمین کنارم باشه و باهم زندگی کنیم...
شیومین:: این ک خیلی خوبه،همینجوریم میشه
سانامی:: اما اون یجوری حرف میزنه
شیومین:: عادیه بابا بیخیال
جیمین:: سانامی
سانامی و شیومین ب جیمین نگاه کردن ک دیدن دستای جیمین ب نشونه این ک سانامی بره تو بغلش بازه
سانامی از خدا خاسته دووید سمتش و پرید تو بغلش
سرشو تو گردنش برد و پاهاشو دور کمرش و دستاشم دور گردنش حلقه کرد...
جیمین:: عففف،گفتم بیای یه کوچولو بغلت کنم ن اینجوری...
ک سانامی خودشو بیشتر ب جیمین فشورد و حلقه پاهاش دور کمر و دستاش دور گردنشو تنگ تر کرد...
جیمین:: خیلی خب،،،خیلی خب...
بعدش جیمین رفت سمت اتاق...
شیومین:: یاااا سانووووو دلم خاااست(بچم 🗿😂)
......................................................................
جیمین:: چراغو خاموش کن و بیا
سانامی:: یکم بیدار نمونیم؟!
جیمین:: ن...میخابونمت و بعد میرم
سانامی:: مگه بچم تو بخابونیم...بعدشم کجا میری؟!
جیمین:: نگو ک اگه نباشم خابت میبره
سانامی:: خ..خب خابم نمیبره اگه الان بری
جیمین:: پ ببند دهنو و بیا
سانامی چراغو خاموش کرد و رفت رو تخت
سانامی:: نگفتی امشب کجا میری
جیمین:: یکی از شرکتام کار دارم تو کاریت نباشه
جیمین ب خودش چسبوندش و سانامی تو بغلش گم شد...
اروم موهاشو نوازش میداد و در گوشش آروم زمزمه میکرد...
جیمین:: قراره بشی پرنسس عمارتم...همسرم...مامانه بچهامو شریک زندگیم و خیلی چیزای دیگه...وقتی میرم ژاپن معلوم نیست کِی میام،منتظرم بمون در هرصورت خیلی طول نمیکشه،از چیزی نترس..منو همیشه کنار خودت ببین...کسی حق آسیب زدن بهتو نداره،چون نمیزارم...همیشه بدون ناراحتی بخاب و ب این فکر کن ک یکی هست تو این دنیا عاشقته...فاااککک خابیدی فردا همه حرفای الانمو ازت میپرسم ببینم یادتن..اگه آره ک هیچ اگه ن میگیرم دارت میزنم اینهمه حرف زدم و خاب بودی نشنیدی...
جیمین آروم از بغلش جداش کرد و رفت سمت کمد
لباس درآورد و عوضشون کرد
بعدشم زد بیرون ک بره شرکت...
۵۳.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.