همسر اجباری ۲۸۰
#همسر_اجباری #۲۸۰
رو تخت از اتاق اومد بیرون... چشماشو بسته بود چه آروم انگار خواب بود...چشماشو قشنگ رو هم گذاشته بود آنا
رو ازم دور کردن. تحمل وزنمو نداشتم رو بدنم رفتم عقب و به دیوار تکیه دادم..
حرفای آنا تو سرم اکو میشد آریا دلم شور میزنه من بی تو هیچم.
حاال این منم که بی آنا شدم...
احسان اومد کنارمو گفت بیا بریم بگم آنا رو کجا خوابوندن....
تکیه مو از دیوار گرفتم چشمای احسان به قرمزی میزد -فقط تو نیستی که ناراحتی ...
آنا اونقدرخوب بود که همه ما واسش ناراحتیم آریا .
سرمو انداختم پایین راست میگفت آنا واسه همه عزیز بود.
راه افتادم دنبال احسان جلوی یه بخش واستاد و گفت اینجاست...نباید سر و صدا کنیم به التماس واست اجازشو
گرفتیم منو آرمان...
پرستارا یه جوری نگاهم میکردن ...مهم نبود به جهنم دلم آنا مو میخواست.باید باهام حرف میزد تا آروم شم..
پرستار جلو یه پنجره تمام شیشه ای ایستاد و گفت همینجا بمونید تا پرده رو کنار بکشم...
این چی میگه من میخوام با آنام حرف بزنم..
قبل این که من حرفی بزنم رفت و پرده رو کنار زد...
او...ن ...اون کیه ...آناست...قلبم و انگار چنگ زدن چنگ ...یهویی گرفت .... اشک چشمام بدون پلک زدن چکید از
چشمم...
لب زدم آنی ....آنی خانمم..نکن بامن اینکار و چشاتو باز کن...ببین آری اومده ...ببین منو بخدا ...به جون خودت که
عزیز ترینمی اگه چشاتو باز کنی منو ببینی...دیگه نمیبندیشون ببین...یه لحظه گلم فقط یه لحظه ....آنی...)با بغض و
صدای لرزون(.آنی...
بازکن جون من آنا تو که به من بی اعتنا نبودی...دستمو اوردم رو چشام و گرفتم سمت شیشه. بخددا... به جون آنا
اینا گریه است...بخدا اشکامه واسه تواه چشمام بی قرارته دیوونه بخدا اگه بدونی چی میکشم اینطوری میبینمت
چشاتو االن باز میکنی...
آنا...یه ...یه بار بگو آری گیان...یه بارر....فقط یه بار بگو...یه بار چشاتو باز کن ببین آریای مغرور رو داری از پا
درمیاری...آنا لعنتی تو که انقدر بی رحم نبودی صدامو بشنوی و چیزی نگیی...اشکمو ببینی و اعتنا نکنی...
پرستار اومد.
آقا برین بیرون شما بیش از این نمیتونید وایسین اینجا ....
چند بار این حرفو تکرار کرد من چشم از آنا نمیتونستم بردارم...
چند بار دیگه گفت...
...
-اگه نرین دیگه نمیزاریم بیاین اینجا دکتر مدرس فقط برای پنج دقیقه وقت گرفتن شما یه ربعه اینجایین.لطفا برین
تا نگهبانو صدا نزدم.
آنایی باید برم خانمم زودی برمیگردم قلبم...
رو تخت از اتاق اومد بیرون... چشماشو بسته بود چه آروم انگار خواب بود...چشماشو قشنگ رو هم گذاشته بود آنا
رو ازم دور کردن. تحمل وزنمو نداشتم رو بدنم رفتم عقب و به دیوار تکیه دادم..
حرفای آنا تو سرم اکو میشد آریا دلم شور میزنه من بی تو هیچم.
حاال این منم که بی آنا شدم...
احسان اومد کنارمو گفت بیا بریم بگم آنا رو کجا خوابوندن....
تکیه مو از دیوار گرفتم چشمای احسان به قرمزی میزد -فقط تو نیستی که ناراحتی ...
آنا اونقدرخوب بود که همه ما واسش ناراحتیم آریا .
سرمو انداختم پایین راست میگفت آنا واسه همه عزیز بود.
راه افتادم دنبال احسان جلوی یه بخش واستاد و گفت اینجاست...نباید سر و صدا کنیم به التماس واست اجازشو
گرفتیم منو آرمان...
پرستارا یه جوری نگاهم میکردن ...مهم نبود به جهنم دلم آنا مو میخواست.باید باهام حرف میزد تا آروم شم..
پرستار جلو یه پنجره تمام شیشه ای ایستاد و گفت همینجا بمونید تا پرده رو کنار بکشم...
این چی میگه من میخوام با آنام حرف بزنم..
قبل این که من حرفی بزنم رفت و پرده رو کنار زد...
او...ن ...اون کیه ...آناست...قلبم و انگار چنگ زدن چنگ ...یهویی گرفت .... اشک چشمام بدون پلک زدن چکید از
چشمم...
لب زدم آنی ....آنی خانمم..نکن بامن اینکار و چشاتو باز کن...ببین آری اومده ...ببین منو بخدا ...به جون خودت که
عزیز ترینمی اگه چشاتو باز کنی منو ببینی...دیگه نمیبندیشون ببین...یه لحظه گلم فقط یه لحظه ....آنی...)با بغض و
صدای لرزون(.آنی...
بازکن جون من آنا تو که به من بی اعتنا نبودی...دستمو اوردم رو چشام و گرفتم سمت شیشه. بخددا... به جون آنا
اینا گریه است...بخدا اشکامه واسه تواه چشمام بی قرارته دیوونه بخدا اگه بدونی چی میکشم اینطوری میبینمت
چشاتو االن باز میکنی...
آنا...یه ...یه بار بگو آری گیان...یه بارر....فقط یه بار بگو...یه بار چشاتو باز کن ببین آریای مغرور رو داری از پا
درمیاری...آنا لعنتی تو که انقدر بی رحم نبودی صدامو بشنوی و چیزی نگیی...اشکمو ببینی و اعتنا نکنی...
پرستار اومد.
آقا برین بیرون شما بیش از این نمیتونید وایسین اینجا ....
چند بار این حرفو تکرار کرد من چشم از آنا نمیتونستم بردارم...
چند بار دیگه گفت...
...
-اگه نرین دیگه نمیزاریم بیاین اینجا دکتر مدرس فقط برای پنج دقیقه وقت گرفتن شما یه ربعه اینجایین.لطفا برین
تا نگهبانو صدا نزدم.
آنایی باید برم خانمم زودی برمیگردم قلبم...
۱۰.۱k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.