"بازگشت بی نام"
پارت ۱۱۷#
صبح که بیدار شدم، کمی گیج بودم. دستوصورتم را شستم و آرام از اتاق بیرون رفتم. سر میز صبحانه، مامان و بابا با تهمین نشسته بودند. هنوز چشمهایم کامل باز نشده بود که تهمین با حالت مسخره گفت
تهمین: بهبه، بالاخره خرس خوابآلود هم تشریف آورد.
تهیون: خفه شو، میمونِ پلشت.
تهمین: تو حرف نزن، دخترهی پرورشگاهی!
تهیون: گوه نخور
جیمین با اخم نگاهمان کرد
جیمین: هی! این چه طرز حرف زدنه؟
تهمین فوراً مظلومنمایی کرد
تهمین: بفرما! ببین بابا، چه دختری تربیت کردی که با داداش بزرگترش اینجوری حرف میزنه.
اِت که داشت چای میریخت، بدون اینکه سرش را بلند کند
اِت: بسه دیگه. شوگا هنوز خوابه؟
جیمین:آره، فکر کنم. تهیون، برو صداش کن بیاد صبحانه.
تهیون: چرا من؟
جیمین: پرنسس بابا، پاشو برو.
تهیون: چش… چشم.
با بیمیلی بلند شدم. نفس عمیقی کشیدم و به سمت اتاق شوگا رفتم. قلبم تند میزد، اما نمیدانستم چرا. کنار در وایسادم، دستم را بالا بردم تا در بزنم… اما قفل شده بودم نمیتونستم تکون بخوردم...
صبح که بیدار شدم، کمی گیج بودم. دستوصورتم را شستم و آرام از اتاق بیرون رفتم. سر میز صبحانه، مامان و بابا با تهمین نشسته بودند. هنوز چشمهایم کامل باز نشده بود که تهمین با حالت مسخره گفت
تهمین: بهبه، بالاخره خرس خوابآلود هم تشریف آورد.
تهیون: خفه شو، میمونِ پلشت.
تهمین: تو حرف نزن، دخترهی پرورشگاهی!
تهیون: گوه نخور
جیمین با اخم نگاهمان کرد
جیمین: هی! این چه طرز حرف زدنه؟
تهمین فوراً مظلومنمایی کرد
تهمین: بفرما! ببین بابا، چه دختری تربیت کردی که با داداش بزرگترش اینجوری حرف میزنه.
اِت که داشت چای میریخت، بدون اینکه سرش را بلند کند
اِت: بسه دیگه. شوگا هنوز خوابه؟
جیمین:آره، فکر کنم. تهیون، برو صداش کن بیاد صبحانه.
تهیون: چرا من؟
جیمین: پرنسس بابا، پاشو برو.
تهیون: چش… چشم.
با بیمیلی بلند شدم. نفس عمیقی کشیدم و به سمت اتاق شوگا رفتم. قلبم تند میزد، اما نمیدانستم چرا. کنار در وایسادم، دستم را بالا بردم تا در بزنم… اما قفل شده بودم نمیتونستم تکون بخوردم...
- ۲۸۲
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط