🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت18
پنجره کوچکش با پرده های ضخیم قهوهای رنگ پوشانده شده بود و تاریکی شب اینجا بیشتر از هر جای دیگه خودشو به رخ می کشید.
دو دل بودم اما نیازی که به این دختر داشتم باعث میشد که این ریسک بکنم پس وارد اتاق شدم آهسته درو قفل کردم توی این تاریکی تشخیص دادن تختخواب اون دختر کمی مشکل بود بالاخره به سمتش رفتم کنار تخت روی زمین نشستم صدای نفس کشیدنش داشت اینو بهم میگفت که به خواب عمیقی رفته...
دلم میخواست لمسش کنم پس همین کارو کردم آهسته موهاشو که دورش ریخته بود لمس کردم و بیشتر از قبل حس نیاز توی وجودم فوران کرد ...
نمی دونستم خوابش سنگینه یا نمی دونستم اگه بخوام دست روی تنش بکشم بیدار میشه یا نه !
اما دیگه برام مهم نبود
دستم زیر پیراهنش فرستادم روی شکمش که دستم نشست لرزید و تکون خورد اما بیدار نشد دستمو روی بالا تنه و بالا تنه اش گذاشتم
دیوونه کننده بود محشر بود وقتی لمسش میکردم مطمئن تر میشدم که من این دختر رو باید به دست بیارم عرق کرده بودم
بی اندازه تنم داغ شده بود دلم می خواست همین امشب کار یکسره کنم
پس بی ترس و شروع کردم به در آوردن لباساش وقتی پیراهنش از سرش بیرون می کشیدم
دیگه چشماشو باز کرد به منی که روی تنش خیمه زده بودم نگاه کرد
می دونستم تو این تاریکی تشخیص دادن صورتم چندان آسون نیست اما تاچند لحظه دیگه چشماش به تاریکی عادت می کرد و راحتتر منو می دید و این یعنی دستم رو میشد بی آبرویی به بار میومد اما مست بودم نمیفهمیدم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت18
پنجره کوچکش با پرده های ضخیم قهوهای رنگ پوشانده شده بود و تاریکی شب اینجا بیشتر از هر جای دیگه خودشو به رخ می کشید.
دو دل بودم اما نیازی که به این دختر داشتم باعث میشد که این ریسک بکنم پس وارد اتاق شدم آهسته درو قفل کردم توی این تاریکی تشخیص دادن تختخواب اون دختر کمی مشکل بود بالاخره به سمتش رفتم کنار تخت روی زمین نشستم صدای نفس کشیدنش داشت اینو بهم میگفت که به خواب عمیقی رفته...
دلم میخواست لمسش کنم پس همین کارو کردم آهسته موهاشو که دورش ریخته بود لمس کردم و بیشتر از قبل حس نیاز توی وجودم فوران کرد ...
نمی دونستم خوابش سنگینه یا نمی دونستم اگه بخوام دست روی تنش بکشم بیدار میشه یا نه !
اما دیگه برام مهم نبود
دستم زیر پیراهنش فرستادم روی شکمش که دستم نشست لرزید و تکون خورد اما بیدار نشد دستمو روی بالا تنه و بالا تنه اش گذاشتم
دیوونه کننده بود محشر بود وقتی لمسش میکردم مطمئن تر میشدم که من این دختر رو باید به دست بیارم عرق کرده بودم
بی اندازه تنم داغ شده بود دلم می خواست همین امشب کار یکسره کنم
پس بی ترس و شروع کردم به در آوردن لباساش وقتی پیراهنش از سرش بیرون می کشیدم
دیگه چشماشو باز کرد به منی که روی تنش خیمه زده بودم نگاه کرد
می دونستم تو این تاریکی تشخیص دادن صورتم چندان آسون نیست اما تاچند لحظه دیگه چشماش به تاریکی عادت می کرد و راحتتر منو می دید و این یعنی دستم رو میشد بی آبرویی به بار میومد اما مست بودم نمیفهمیدم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۱k
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.