ادامه ی پارت ۶
مهدیه را بلند کردم با شوگا بردمشان خانه که کوک داشت میومد گفتم نیاد زنگ بزنه پلیس و بیاد این دزد و همین الان ببره
مهدیه و شوگا را برم خانه گذاشتم روی تختم شوگا خیلی زخمی بود.. دستش را با باند بستم و آمدم در و باز کنم که دیدم کوک😶😶😳
«ویو کوک»
راستش من نمی دونم چرا مهدیه اینو گفت اما دیدم شادلین با گریه از خانه بیرون رفت تا شب نیامد یه صدا شنیدم برگشتم دیدم خودش هنوز داشت گریه می کرد که از کوچه ی انور صدای مهدیه آمد بدو رفت منم رفتم خیلی اتفاقات عجیب افتاد حتی هویج یه حرفای عجیب می زد رفتم تفنگ را برداشتم کردم توی قلب زن که جا خورده بود گفتم نمی دونم چرا اینطوری می کنه ولی قطعا اگه بکشمش را من می شن ولی با چیزی که گفت موندم که شوگا و مهدیه را برد منم رفتم که گفت به پلیس زنگ بزن این زنها را ببره بعد تا آمدن فرار کن برو یه جای دیگه 😞
خیلی ناراحت شدم از کارش اما رفت منم همان کار را کردم که یواشکی رفتم خانه ی مهدیه و هویج بعدش دیدم توی اتاق شوگا رفتم که یهو آمد داشت می افتاد که گرفتمش محوش شدم بعد یهو منو کنار زد و گفت برو انور گرفتمش و به خودم چسبوندمش لبام و گذاشتم روی لباش که هی منو میزد اما ولش نکردم که بعد ازش جدا شدم و رفتم داخل اتاق شوگا🥺
«ویو شادلین»
افتادم منو گرفت گفتم بره اونور که منو جسبوند به خودش و منو بوسید😳تعجب کرده بودم ولی دیگه ازش ناراحت نبودم ولی چرا تقلا نکرد وقتی دختره داشت میبوسیدش و گفتم حالا ولش کن باید تلافی کنم رفتم پیش مهدیه خوابیدم
«ویو مهدیه»
(بچه ها دیگه آن جا را توضیح نمی دم که توی آن خانه نجاتش داد شادلین😅) بیدار شدم دیدم روی تختم رفتم پایین ببینم شوگا کجاست که داشت روی کاناپه فیلم میدید رفتم پیشش
= هی سلام خوبی؟
& سلم خوبم ؟ ت خبی؟
= آرع ممنون
& نشین اینجا برو انور
= یاااااا چرا اینجوری می کنی آنجا پیشم نیامدی اصلا محل بهم نمی( آمد حرفش را بزنن که شوگا بوسیدش) توی شک بود مهدیه ولی باهاش همکاری کرد و جدا شدن مهدیه سریع رفت بالا از خجالت لپاش قرمز بود آمد شادلین را بیدار کرد
«ویو شادلین »
بلند شدم دیدم مهدیه بیداره گفتم خوبه چون خیلی قرمز بود که گفت شوگا بوسیدش من گفتم دیدی واقعا خواهریم عین هم برای هم دیگه اتفاق افتاد که بهم گفت تو هم یعنی گفتن آره ول کن ولی نقش باید انجام بشه امشب کار داریم😌( منحرف نشید نقشه دارد)😅
مهدیه و شوگا را برم خانه گذاشتم روی تختم شوگا خیلی زخمی بود.. دستش را با باند بستم و آمدم در و باز کنم که دیدم کوک😶😶😳
«ویو کوک»
راستش من نمی دونم چرا مهدیه اینو گفت اما دیدم شادلین با گریه از خانه بیرون رفت تا شب نیامد یه صدا شنیدم برگشتم دیدم خودش هنوز داشت گریه می کرد که از کوچه ی انور صدای مهدیه آمد بدو رفت منم رفتم خیلی اتفاقات عجیب افتاد حتی هویج یه حرفای عجیب می زد رفتم تفنگ را برداشتم کردم توی قلب زن که جا خورده بود گفتم نمی دونم چرا اینطوری می کنه ولی قطعا اگه بکشمش را من می شن ولی با چیزی که گفت موندم که شوگا و مهدیه را برد منم رفتم که گفت به پلیس زنگ بزن این زنها را ببره بعد تا آمدن فرار کن برو یه جای دیگه 😞
خیلی ناراحت شدم از کارش اما رفت منم همان کار را کردم که یواشکی رفتم خانه ی مهدیه و هویج بعدش دیدم توی اتاق شوگا رفتم که یهو آمد داشت می افتاد که گرفتمش محوش شدم بعد یهو منو کنار زد و گفت برو انور گرفتمش و به خودم چسبوندمش لبام و گذاشتم روی لباش که هی منو میزد اما ولش نکردم که بعد ازش جدا شدم و رفتم داخل اتاق شوگا🥺
«ویو شادلین»
افتادم منو گرفت گفتم بره اونور که منو جسبوند به خودش و منو بوسید😳تعجب کرده بودم ولی دیگه ازش ناراحت نبودم ولی چرا تقلا نکرد وقتی دختره داشت میبوسیدش و گفتم حالا ولش کن باید تلافی کنم رفتم پیش مهدیه خوابیدم
«ویو مهدیه»
(بچه ها دیگه آن جا را توضیح نمی دم که توی آن خانه نجاتش داد شادلین😅) بیدار شدم دیدم روی تختم رفتم پایین ببینم شوگا کجاست که داشت روی کاناپه فیلم میدید رفتم پیشش
= هی سلام خوبی؟
& سلم خوبم ؟ ت خبی؟
= آرع ممنون
& نشین اینجا برو انور
= یاااااا چرا اینجوری می کنی آنجا پیشم نیامدی اصلا محل بهم نمی( آمد حرفش را بزنن که شوگا بوسیدش) توی شک بود مهدیه ولی باهاش همکاری کرد و جدا شدن مهدیه سریع رفت بالا از خجالت لپاش قرمز بود آمد شادلین را بیدار کرد
«ویو شادلین »
بلند شدم دیدم مهدیه بیداره گفتم خوبه چون خیلی قرمز بود که گفت شوگا بوسیدش من گفتم دیدی واقعا خواهریم عین هم برای هم دیگه اتفاق افتاد که بهم گفت تو هم یعنی گفتن آره ول کن ولی نقش باید انجام بشه امشب کار داریم😌( منحرف نشید نقشه دارد)😅
۲.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.