جنگل چشمانش👀🌿
#جنگل_چشمانش👀🌿
#PART_3
صدای رضا پسر عموم بود جواب سلام شو دادم و رفتم سمتش چند تا جزوه که هفته ی قبل ازم گرفته بود تو دستش بود رو بهم داد و گفت _بیا اینم از جزوه ها
تشکر کردم و جزوه ها رو از دستش گرفتم و تو کیفم گذاشتم یاد لقمه ای که علی اصغر بهم داده بود افتادم برش داشتم و سمت بچه ها رفتم و یه گاز به لقمه ام زدم که ثنا گفت_تو هنوز نیمه ی گم شده ات رو پیدا نکردی لقمه پرید تو گلوم به زور قورتش دادم و گفتم
من_چطور
ثنا_اخه دلم میخواد زود تر خاله بشم
بعد یه لبخند دندون نمایی زد چشم غره ای نثارش کردم.
_بچه برو درستو بخون
اونم حرف گوش کن پاشد رفت تو کلاس
معصومه خندید و پشت سرش رفت
*
عصر
اول رفتم دنبال علی بعد رفتم مدرسه ملیکا.
جلو مدرسه ترمز کردم و پیاده شدم. رفتم تو مدرسه شون. پیش دوستش بود. تا منو دید از دوستش خداحافظی کرد و اومد سمتم. بهش سلام کردم که با لبخند جوابم رو داد. از مدرسه اومدیم بیرون. همین که علی رو تو ماشین دید نزدیک بود از خوشحالی بال در بیاره که بزور جلو خودشو گرفت هر دو سوار شدیم علی که فهمیده بود ملیکا میخواد بره خرید گفت: منم میخوام بیام.
برای همین مجبور شدم اون رو هم با خودمون ببریم
اول رفتیم خونه و لباسامونو عوض کردیم بعد رفتیم پاساژ.
『@Blue_rooman1』☕
#PART_3
صدای رضا پسر عموم بود جواب سلام شو دادم و رفتم سمتش چند تا جزوه که هفته ی قبل ازم گرفته بود تو دستش بود رو بهم داد و گفت _بیا اینم از جزوه ها
تشکر کردم و جزوه ها رو از دستش گرفتم و تو کیفم گذاشتم یاد لقمه ای که علی اصغر بهم داده بود افتادم برش داشتم و سمت بچه ها رفتم و یه گاز به لقمه ام زدم که ثنا گفت_تو هنوز نیمه ی گم شده ات رو پیدا نکردی لقمه پرید تو گلوم به زور قورتش دادم و گفتم
من_چطور
ثنا_اخه دلم میخواد زود تر خاله بشم
بعد یه لبخند دندون نمایی زد چشم غره ای نثارش کردم.
_بچه برو درستو بخون
اونم حرف گوش کن پاشد رفت تو کلاس
معصومه خندید و پشت سرش رفت
*
عصر
اول رفتم دنبال علی بعد رفتم مدرسه ملیکا.
جلو مدرسه ترمز کردم و پیاده شدم. رفتم تو مدرسه شون. پیش دوستش بود. تا منو دید از دوستش خداحافظی کرد و اومد سمتم. بهش سلام کردم که با لبخند جوابم رو داد. از مدرسه اومدیم بیرون. همین که علی رو تو ماشین دید نزدیک بود از خوشحالی بال در بیاره که بزور جلو خودشو گرفت هر دو سوار شدیم علی که فهمیده بود ملیکا میخواد بره خرید گفت: منم میخوام بیام.
برای همین مجبور شدم اون رو هم با خودمون ببریم
اول رفتیم خونه و لباسامونو عوض کردیم بعد رفتیم پاساژ.
『@Blue_rooman1』☕
۲.۲k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.