جنگلچشمانش

#جنگل_چشمانش👀🌿
#part_2
جواب دادم
_سلام میلاد جان! خوبی؟ کار داشتی زنگ زدی؟
_سلام! ممنون تو خوبی؟ اره، ملیکا میگه اگه عصر کار نداری بری دنبالش.
میخواد بره پاساژ برای تولد دوستش لباس بخره.
من_باشه فعلا کار نداری.
_نه به علی سلام برسون.
و بلافاصله قطع کرد. تنها چیزی که از عمه به ارث نبرده همین خداحافظی نکردنش بود.
علی رو رسوندم مدرسه و رفتم دانشگاه. ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت معصومه و ثنا سلام نسبتا بلندی کردم و نشستم کنارشون.
ثنا_سلام بر خانم دکتر آینده که معلوم نیس چند نفر رو به کشتن بده.
معصومه_سلام خوبی؟
من_سلام ممنون شما خوبید؟
و رو به ثنا گفتم _من کارمو خوب بلدم. یکی باید مواظب تو باشه که حیوانای بیچاره رو به کشتن ندی.
با ثـنا فقط تو کلاس زیست شناسی بودم.
صدای سلام کردن یکی از پشت سرم اومد برگشتم سمت صدا ...

@Blue_rooman2..☕
دیدگاه ها (۴)

#جنگل_چشمانش👀🌿#PART_3‌صدای رضا پسر عموم بود جواب سلام شو داد...

‹جنگل چشمانش›👀🌿#PART_1 🦋🌸‌#ساریان با پسرم سهیل و دختر سادیا ...

بـہ نام خداوند نون و قلمخداوند آزادے و ؏شق و غم‌شروع رمان #ج...

پارت ۱

خب خب بریم واسه پارت نهم

پارت 5. وقتی دوستش داشتی اما

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط