خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_2
با ماشین لیموزین ا'ش من رو تا خونه ام رسوند خواستم پیاده بشم
¥ وایسا
بعد پیاده شد و در ماشین رو برام باز کرد و من رو در آغوش گرمش کشید
¥ مراقب خودت باش مرلین
- تو هم مراقب خودت باش عزیزم
#جیمین
به سمت خونه ای که بهم بدهکار بود روانه شدم مرد اون خونه یه قمار باز بی عرضه بی پول بود نمیدونم چرا هرچند به اون خونه نزدیک میشدم یاده ا/تم میافتادم؛ اون رو هم همینطور به دست آورده بودم ، اگه اون عوضیا نمیکشتنش الان نه من قمار میکردم نه دخترای هر خونه رو هرشب هرزه ی خودم میکردم و شاید الان در کره کنار عشقم بودم و چند تا بچه رویایی کنارمون بازی میکردن ولی الان بدلیل اینکه کل کره رو با اون گذروندم برای اینکه زیاد غمگین نشم در تورنتو زندگی میکنم ؛ آنقدر به اینجور چیزها فکر کردم که رسیدم به خونه ای کنارش دو نفر در آغوش هم بودن ؛ دوباره هوای ا/ت رو کردم چشامو بستم و سعی کردم فکرشو از سرم بندازم بیرون؛ نفس عمیقی کشیدم و با اعصبانیت لگدی به در اون خونه زدم اون عوضی داشت با کسی که فکر کنم زنش بود لب میگرفت
+ هعی عوضی
پدر مرلین : اَاَرباب جی جیمین؟
+ اسم من رو به زبونت نیار
رفتم و بدون توجه به زنه یقه ا'ش رو گرفتم و چسبونم به دیوار
+ پول منو بده
پدر مرلین: ارباب فرصت بدین جور ا'ش میکنم
+ تو نمیتونی خشتک تو بکشی بالا بعد میخای برای من اونهمه پولو جور کنی؟
اون با گریه جوابمو داد
پدر مرلین : فرصت بدین ارباب فرصت
یقشو ول کردم و با دقت همجا رو نگاه کردم
+ دختر نداری؟
پدر مرلین : چرا دارم
یهو با صدای کفش پاشنه بلندی نگاهم به سمته در رفت دختری اومد تو که خیلی زیبا بود نگاش به گوشی ا'ش بود مو ا'ش تیکه های طلایی داشت ا/ت ؛ حتی از ا/تم زیبا تر بود ؛ چی میگم؟ ا/ت من از همه زیبا تره
هنوز سرش تو گوشی بود
_ پدر چرا در خونه رو باز گذاشتین ؟
سرش رو از گوشی آورد بیرون اول پدرشو نگاه کرد بعد به من بعد مادرش با خونسردی ای که معلوم بود بزوریه ادامه داد
# راوی
-اینجا چه خبره؟
پدر مرلین : این دخترمه ارباب مشکلی ندارم فقط بار اضافیه اگه میخاین ببرینش
-چی؟
مرلین یکم مکث کرد و ادامه داد
- اینهمه بلایی که سرم آوردی بحث نبود؟ میخای بفروشیم؟
#part_2
با ماشین لیموزین ا'ش من رو تا خونه ام رسوند خواستم پیاده بشم
¥ وایسا
بعد پیاده شد و در ماشین رو برام باز کرد و من رو در آغوش گرمش کشید
¥ مراقب خودت باش مرلین
- تو هم مراقب خودت باش عزیزم
#جیمین
به سمت خونه ای که بهم بدهکار بود روانه شدم مرد اون خونه یه قمار باز بی عرضه بی پول بود نمیدونم چرا هرچند به اون خونه نزدیک میشدم یاده ا/تم میافتادم؛ اون رو هم همینطور به دست آورده بودم ، اگه اون عوضیا نمیکشتنش الان نه من قمار میکردم نه دخترای هر خونه رو هرشب هرزه ی خودم میکردم و شاید الان در کره کنار عشقم بودم و چند تا بچه رویایی کنارمون بازی میکردن ولی الان بدلیل اینکه کل کره رو با اون گذروندم برای اینکه زیاد غمگین نشم در تورنتو زندگی میکنم ؛ آنقدر به اینجور چیزها فکر کردم که رسیدم به خونه ای کنارش دو نفر در آغوش هم بودن ؛ دوباره هوای ا/ت رو کردم چشامو بستم و سعی کردم فکرشو از سرم بندازم بیرون؛ نفس عمیقی کشیدم و با اعصبانیت لگدی به در اون خونه زدم اون عوضی داشت با کسی که فکر کنم زنش بود لب میگرفت
+ هعی عوضی
پدر مرلین : اَاَرباب جی جیمین؟
+ اسم من رو به زبونت نیار
رفتم و بدون توجه به زنه یقه ا'ش رو گرفتم و چسبونم به دیوار
+ پول منو بده
پدر مرلین: ارباب فرصت بدین جور ا'ش میکنم
+ تو نمیتونی خشتک تو بکشی بالا بعد میخای برای من اونهمه پولو جور کنی؟
اون با گریه جوابمو داد
پدر مرلین : فرصت بدین ارباب فرصت
یقشو ول کردم و با دقت همجا رو نگاه کردم
+ دختر نداری؟
پدر مرلین : چرا دارم
یهو با صدای کفش پاشنه بلندی نگاهم به سمته در رفت دختری اومد تو که خیلی زیبا بود نگاش به گوشی ا'ش بود مو ا'ش تیکه های طلایی داشت ا/ت ؛ حتی از ا/تم زیبا تر بود ؛ چی میگم؟ ا/ت من از همه زیبا تره
هنوز سرش تو گوشی بود
_ پدر چرا در خونه رو باز گذاشتین ؟
سرش رو از گوشی آورد بیرون اول پدرشو نگاه کرد بعد به من بعد مادرش با خونسردی ای که معلوم بود بزوریه ادامه داد
# راوی
-اینجا چه خبره؟
پدر مرلین : این دخترمه ارباب مشکلی ندارم فقط بار اضافیه اگه میخاین ببرینش
-چی؟
مرلین یکم مکث کرد و ادامه داد
- اینهمه بلایی که سرم آوردی بحث نبود؟ میخای بفروشیم؟
۱.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.