خاکسترقلب

#خاکستر_قلب
#part_4
#مرلین

سواره ماشینش شدم ساکم رو چند دقیقه قبلش به صندوق عقب ماشین گذاشته بودم ؛ ماشین شروع به حرکت کرد و اشک های من شروع به ریختن ؛ نمیدونستم حتی کسی که قراره من رو ببره چیکار میخاد باهام بکنه ؛ من همه چیزمو از دست دادم فقط یه چیز مونده برام ؛ دخترونگیم که نمیدونم وقتی با اون مرد باشم اونو از دست میدم یا نه هق هق هام خفه بودن و صدایی نداشتن انعکاس چهرم در شیشه ی ماشین دردم رو بیشتر میکرد ؛ چنانچه شبیه مادرم بودم ؛ آخ که چقدر نیازش داشتم ؛ حیف که قلبش طاقت اون روز هم روز تولدم بود جشن ۷ سالگیم ، از خودم متنفرم

#راوی

مرلین آنقدر گریست که به خواب عمیقی فرو رفت ؛ جیمین که دوست نداشت دست بادیگارداش به مرلین بخوره خودش اون رو بلند کرد چون قبلش هرکاری کرد اون بیدار نشده بود ؛ مرلین رو برد و تو اتاق خدمتکار ها روی تخت گذاشت

*ساعت ۶ صبح*

مرلین همیشه ساعت ۶ از خوای بلند میشد بدلیل کار کردن تو کافه چون راه خونه ا'ش تا کافه دو ساعت بود و کافه ساعت ۹ باز می‌شد و مرلین یکساعت قبل باید اونجا میبود مثل همیشه پس بیدار شد چشماش رو که باز کرد و دید در تخت خودش نیست با خودش زمزمه کرد

- آنقدر خوابم سنگین بوده که تا اینجا اوردنم؟

نذاشت افکار آزار دهنده ا'ش دوباره آزارش بدن سریع به سمت رو شویی رفت و صورتش رو شست و ساکش رو نگا کرد که کنار تخت بود به سو ا'ش روانه شد موبایل ا'ش رو از توی ساک برداشت و حالت پرواز رو خاموش کرد و دید ۱۵۰ تا تماس بی پاسخ از "شارلوت" داشته دوست نداشت شارلوت رو الان بیدار کنه و بعدا بهش زنگ میزد روی میز رو دید که یه لباس اونجا بود لباسش لباس خدمتکاری تو یه کیدراما هایی بود که دیده بود یکم دقت کرد و دید یه نامه هم هست در نامه رو باز کرد و اون رو خوند
" بیدار شدی این لباس رو بپوش و بیا طبقه پنجم آشپز خونه "
مرلین لباس رو پوشید رفت به سمته آشپز خونه چند طبقه رفت بالا و رسید به آشپز خونه تو راه خوب و با دقت به عمارت نگاه می‌کرد خیلی بزرگ بود


# مرلین

آنقدر بزرگ بود که با هر طبقه رفتن به بالا چشام بیشتر می‌درخشید آخر رسیدم به بالا و هیچکس نبود یه عالمه یخچال اونجا بود یکیش رو باز کردم پره گوشت بود اون‌یکی رو باز کردم پره موچی بود دلم خاس یک دونه رو بخورم برداشتم و خوردم خیلی خوشمزه بود ولی آخه کی آنقدر موچی میخوره؟ بعد یدونه دیگه رو باز کردم واد غذایی و یکی دیگه پره الکل دلم خاست ولی صبح بود نمیشد پس رفتم اون‌یکی رو باز کردم پره نوشیدنی بدونه الکل بود یکیشو برداشتم و دوباره رفتم سمته یخچال موچی و دوتاش رو با هم خوردم
دیدگاه ها (۰)

#خاکستر_قلب#part_5یکم خوردم دیگه نخوردم ساعت ۷ بود نشستم رو ...

#خاکستر_قلب#part_6یهو یه صدای پیرزن شنیدم صداش گرم و مهربان...

#خاکستر_قلب#part_3پدرش شروع کرد حرف زدن پدر مرلین : نه که تو...

#خاکستر_قلب#part_2با ماشین لیموزین ا'ش من رو تا خونه ام رسون...

I belong to youP:3دسته جین رو گرفت که یهو جین دسته نامجون رو...

part 13"ویو ا.ت"ا.ت: اجوما چه اموزشی؟اجوما: فعلا نزدیکای شبه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط