هفت مافیا به علاوه ی یکی / پارت 18
هفت مافیا به علاوه ی یکی / پارت 18
دیدم پای تهیونگ خونی بود..
ا.ت: تهیونگ؟....
تهیونگ نگام کرد که همونجوری زل زده بودم به پاش
ا.ت:پات....
تهیونگ سریع پاچشو داد پایین
تهیونگ: چیزی نیس...
وقتی شیشه خورد شد پاشیده بود به پای تهیونگ... سریع یه تیکه از لباسمو پاره کردمو پاشو بستم بعد بلند شدم نشستم سر جام و همونجوری تهیونگو نگا کردم که رسیدیم عمارت
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو که دیدم بچه ها وسایلاشونو از قبل جمع کردن انگار خبر داشتن که قراره اینطوری شه....
جین: بریم یه چک بکنیم یوقت چیزی جا نمونده باشه... پاسپورتاتونم بردارین بدویین
بچه ها هرکدوم رفت سمت اتاق خودش و وقتی رفتن منم رفتم بالا سمت اتاق خودم و اومدم درو باز کنم که دیدم قفله همون موقع تهیونگ از اتاقش اومد بیرون یکم منو نگا کرد و رفت پایین منم سریع رفتم دنبالش
ا.ت: تهیونگ
تهیونگ :....
ا.ت: تهیونگ وایسا....
جوابمو نمیداد...حتما هنوز ازم ناراحت بود
ا.ت: میدونم کار اشتباهی کردم ولی تنها راهم بود....
که تهیونگ وایساد و برگشت سمت من
تهیونگ: نه نبود.... تو میدونستی برا محافظت از خودت اونکارو کردم
ا.ت:.. حق با توعه.. متاسفم.. حتی اگه چیزیو حل نکنه..
تهیونگ یکم مکث کرد و بعد گفت
تهیونگ: قول بده مراقب خودت باشی و هیچوقت ازم جدا نشی...
ا.ت: باشه..ولی توعم باید قول بدی..
تهیونگ فقط لبخند زد و بعد بقلم کرد که جیمین اومد
جیمین: امم...
از بغل هم اومدیم بیرون و برگشتیم سمت جیمین...
جیمین:....
تهیونگ:....
ا.ت:....
جیمین: منم بغل کنید....
ا.ت: بیا 😂
کم کم همه بچه ها اومدن...
ا.ت: وقت زیادی نداریم فقط مرسی از همگی و ببخشید :)
یونگی: الان این مهمه که تو برگشتی پیشمون...
کوکی: ولی کارت خیلی خفن بود
جیمین: اره گااانگ بود
جیهوپ: نکشیمون جوجو
ا.ت: دیگه خواعرتون گنگش بالاس 😂
بعد رفتیم سوار ماشین شدیم
پاسپورتامونو اماده کرده بودیم که سریع با اولین پرواز از کشور خارج شیم و راه افتادیم خیلی نگذشته بود که..
ویو کوک =
نشسته بودم پشت فرمون که متوجه شدم یه ماشین هرجا میریم داره میاد بهش شک کردم ولی نخواستم چیزی به بقیه بگم و تصمیم گرفتم بپیچم تو کوچه های فرعی تا مطمعن شم
جیهوپ: کوک.. راه اینوری نیس...
کوکی: اره فقط گفتم شاید بهتر باشه از فرعی بریم...
که دیدم ماشینه دنبالمون میاد و سرعتو زیاد کردم...
ا.ت: کوک...
نامجون: فک نمیکنی زیاد تند میری؟
ماشین پشتیه فهمیده بودن که ما میدونیم دارن تعقیبمون میکنن برا همین اوناعم سرعتو زیاد کردن
ویو یونگی =
همون اول فهمیدم یه ماشین تعقیبمون میکنه و بعد که کوکی پیچید تو کوچه های فرعی فهمیدم اونم متوجهش شده پس تفنگمو اماده کردم...
نامجون: بچه ها دارن تعقیبمون میکنن..
ا.ت: چی... چطوری پیدامون کردن...
نامجون: نمیدونم..
همه شوکه شده بودن
دیدم پای تهیونگ خونی بود..
ا.ت: تهیونگ؟....
تهیونگ نگام کرد که همونجوری زل زده بودم به پاش
ا.ت:پات....
تهیونگ سریع پاچشو داد پایین
تهیونگ: چیزی نیس...
وقتی شیشه خورد شد پاشیده بود به پای تهیونگ... سریع یه تیکه از لباسمو پاره کردمو پاشو بستم بعد بلند شدم نشستم سر جام و همونجوری تهیونگو نگا کردم که رسیدیم عمارت
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو که دیدم بچه ها وسایلاشونو از قبل جمع کردن انگار خبر داشتن که قراره اینطوری شه....
جین: بریم یه چک بکنیم یوقت چیزی جا نمونده باشه... پاسپورتاتونم بردارین بدویین
بچه ها هرکدوم رفت سمت اتاق خودش و وقتی رفتن منم رفتم بالا سمت اتاق خودم و اومدم درو باز کنم که دیدم قفله همون موقع تهیونگ از اتاقش اومد بیرون یکم منو نگا کرد و رفت پایین منم سریع رفتم دنبالش
ا.ت: تهیونگ
تهیونگ :....
ا.ت: تهیونگ وایسا....
جوابمو نمیداد...حتما هنوز ازم ناراحت بود
ا.ت: میدونم کار اشتباهی کردم ولی تنها راهم بود....
که تهیونگ وایساد و برگشت سمت من
تهیونگ: نه نبود.... تو میدونستی برا محافظت از خودت اونکارو کردم
ا.ت:.. حق با توعه.. متاسفم.. حتی اگه چیزیو حل نکنه..
تهیونگ یکم مکث کرد و بعد گفت
تهیونگ: قول بده مراقب خودت باشی و هیچوقت ازم جدا نشی...
ا.ت: باشه..ولی توعم باید قول بدی..
تهیونگ فقط لبخند زد و بعد بقلم کرد که جیمین اومد
جیمین: امم...
از بغل هم اومدیم بیرون و برگشتیم سمت جیمین...
جیمین:....
تهیونگ:....
ا.ت:....
جیمین: منم بغل کنید....
ا.ت: بیا 😂
کم کم همه بچه ها اومدن...
ا.ت: وقت زیادی نداریم فقط مرسی از همگی و ببخشید :)
یونگی: الان این مهمه که تو برگشتی پیشمون...
کوکی: ولی کارت خیلی خفن بود
جیمین: اره گااانگ بود
جیهوپ: نکشیمون جوجو
ا.ت: دیگه خواعرتون گنگش بالاس 😂
بعد رفتیم سوار ماشین شدیم
پاسپورتامونو اماده کرده بودیم که سریع با اولین پرواز از کشور خارج شیم و راه افتادیم خیلی نگذشته بود که..
ویو کوک =
نشسته بودم پشت فرمون که متوجه شدم یه ماشین هرجا میریم داره میاد بهش شک کردم ولی نخواستم چیزی به بقیه بگم و تصمیم گرفتم بپیچم تو کوچه های فرعی تا مطمعن شم
جیهوپ: کوک.. راه اینوری نیس...
کوکی: اره فقط گفتم شاید بهتر باشه از فرعی بریم...
که دیدم ماشینه دنبالمون میاد و سرعتو زیاد کردم...
ا.ت: کوک...
نامجون: فک نمیکنی زیاد تند میری؟
ماشین پشتیه فهمیده بودن که ما میدونیم دارن تعقیبمون میکنن برا همین اوناعم سرعتو زیاد کردن
ویو یونگی =
همون اول فهمیدم یه ماشین تعقیبمون میکنه و بعد که کوکی پیچید تو کوچه های فرعی فهمیدم اونم متوجهش شده پس تفنگمو اماده کردم...
نامجون: بچه ها دارن تعقیبمون میکنن..
ا.ت: چی... چطوری پیدامون کردن...
نامجون: نمیدونم..
همه شوکه شده بودن
۴.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.