پارت چهل و نه " ((یونا و شوگا))
#پارت_چهل_و_نه " ((یونا و شوگا))
.
.
.
برای بار سوم بیدارش کرد.. ایندفعه اما..صداش لرزید:)
با لرزی ک توی وجودش بهش خبر میداد یونا خودکشی کرده سعی کرد آروم بیدارش کنه
برای بار سوم داد زد: یونـا.. خواهش میکنـم بیدار شو..
ولی کسی نبود که مثل همیشه با بی ادبی جوابش و بده.. دلش برای پرنسس زیباش تنگ شده بود..
به هوپی زنگ زد و هرچی فحش بود نثارش کرد.. هوپی یکی از قدیمی ترین دوستاش بود ولی فقد بخاطر یونا سرش داد زد چون باید بیشتر مراقب یونا میموند..
پاهاش سست شده بود.. بزور خودش و نگه داشت و سولگی رو صدا زد.. کی میدونست وقتی دوماه نباشه اینقد اتفاق میوفته..؟
هوپی حتی انقدر حالش بد بود ک جواب فحشای یونگی رو نداد..
گوشی رو سمت صورتش برد و خواست با آمبولانس تماس بگیره ولی دستاش میلرزید..
.
.
.
ته هیون و میـا... هوپی و سانا توی سالن بیمارستان منتظر بودن.. منتظر بودن که شوگا از بالای سر یونا بیاد اینوَر تا اوناهم ببینـنش
یونا آروم چشماش و باز کرد و به اطرافش خیره شد..نور چشماش و عذیت میکرد..
دستش و جلوی صورتش گرفت و بعد از چندبار پلک زدن دوباره چشماش و بست..
با خنده گفت: یعنی بهشت اینطوریه؟
شوگا بزور جلوی خندش و گرفت.. شاید میخواست یونا خودش متوجه بودنش بشه
یونا دوباره چشماش و باز کرد و آروم پلک زد.. به نور عادت کرد.. متوجه شد که بیمارستانه ولی نمیدونست کی متوجه شده ک خودکشی کرده..
دست مردونه یکی رو روی دستاش حس کرد.. به سمتش برگشت که شوگا رو دید..
بهت زده توی صورتش نگاه کرد ک شوگا گفت: توی بهشت منم هستـم.. قدرم و بدون
یونا با تعجب نگاهش کرد و گفت: ولی تـو...
شوگا انگشت اشارش و گذاشت روی لبای یونا و گفت: هییشش نمیخوام چیزی بشنوم.. چرا با خودت اینکار و کردی؟
با تعجب به صورت شوگا خیره شد.. شوگا ادامه داد: سولگی هنوز دانشگاهه..؟
یونا آروم زیر لب زمزمه کرد: سولگـی مُرده
شوگا: چی؟ خندید و دوباره گفت: چی میگـی؟ نکنه حالت خوب نیس؟
یونا: سولگی مُرده.. اونروز هم که بهت گفتم ازت متنفرم فقد بخاطر گم شدنش ناراحت بودم.
شوگا لبخندش محو شد و به یونا خیره شد..
خیلی ناراحت بود ولی نمیخواست ناراحتیشو بروز بده
مثل وقتایی که میترسید لکنت گرفته بود.. گفت: پ..پس..ت..تو چرا..
حرفشو قطع کرد و گفت: من بدون خواهرم نمیتونستم دووم بیارم..فک کردم اگه نباشم بهتره
شوگا خم شد و بوسه ای روی لب یونا گذاشت
بعد توی چشم های متعجب یونا نگاه کرد و ادامه داد: نمیخوام از پیشـم بری.. من بدون تو داغون میشم یونا
یونا از خجالت سرخ شده بود.. دومین بوسه شون بود بعد از اون بوسه ی لعنتی که یونا فکر میکرد از سر تنفره..
با ناراحتی به چهره ی نگران شوگا خیره شد و سعی کرد آروم باشه
((پایان پارت ۴۹))
.
.
.
برای بار سوم بیدارش کرد.. ایندفعه اما..صداش لرزید:)
با لرزی ک توی وجودش بهش خبر میداد یونا خودکشی کرده سعی کرد آروم بیدارش کنه
برای بار سوم داد زد: یونـا.. خواهش میکنـم بیدار شو..
ولی کسی نبود که مثل همیشه با بی ادبی جوابش و بده.. دلش برای پرنسس زیباش تنگ شده بود..
به هوپی زنگ زد و هرچی فحش بود نثارش کرد.. هوپی یکی از قدیمی ترین دوستاش بود ولی فقد بخاطر یونا سرش داد زد چون باید بیشتر مراقب یونا میموند..
پاهاش سست شده بود.. بزور خودش و نگه داشت و سولگی رو صدا زد.. کی میدونست وقتی دوماه نباشه اینقد اتفاق میوفته..؟
هوپی حتی انقدر حالش بد بود ک جواب فحشای یونگی رو نداد..
گوشی رو سمت صورتش برد و خواست با آمبولانس تماس بگیره ولی دستاش میلرزید..
.
.
.
ته هیون و میـا... هوپی و سانا توی سالن بیمارستان منتظر بودن.. منتظر بودن که شوگا از بالای سر یونا بیاد اینوَر تا اوناهم ببینـنش
یونا آروم چشماش و باز کرد و به اطرافش خیره شد..نور چشماش و عذیت میکرد..
دستش و جلوی صورتش گرفت و بعد از چندبار پلک زدن دوباره چشماش و بست..
با خنده گفت: یعنی بهشت اینطوریه؟
شوگا بزور جلوی خندش و گرفت.. شاید میخواست یونا خودش متوجه بودنش بشه
یونا دوباره چشماش و باز کرد و آروم پلک زد.. به نور عادت کرد.. متوجه شد که بیمارستانه ولی نمیدونست کی متوجه شده ک خودکشی کرده..
دست مردونه یکی رو روی دستاش حس کرد.. به سمتش برگشت که شوگا رو دید..
بهت زده توی صورتش نگاه کرد ک شوگا گفت: توی بهشت منم هستـم.. قدرم و بدون
یونا با تعجب نگاهش کرد و گفت: ولی تـو...
شوگا انگشت اشارش و گذاشت روی لبای یونا و گفت: هییشش نمیخوام چیزی بشنوم.. چرا با خودت اینکار و کردی؟
با تعجب به صورت شوگا خیره شد.. شوگا ادامه داد: سولگی هنوز دانشگاهه..؟
یونا آروم زیر لب زمزمه کرد: سولگـی مُرده
شوگا: چی؟ خندید و دوباره گفت: چی میگـی؟ نکنه حالت خوب نیس؟
یونا: سولگی مُرده.. اونروز هم که بهت گفتم ازت متنفرم فقد بخاطر گم شدنش ناراحت بودم.
شوگا لبخندش محو شد و به یونا خیره شد..
خیلی ناراحت بود ولی نمیخواست ناراحتیشو بروز بده
مثل وقتایی که میترسید لکنت گرفته بود.. گفت: پ..پس..ت..تو چرا..
حرفشو قطع کرد و گفت: من بدون خواهرم نمیتونستم دووم بیارم..فک کردم اگه نباشم بهتره
شوگا خم شد و بوسه ای روی لب یونا گذاشت
بعد توی چشم های متعجب یونا نگاه کرد و ادامه داد: نمیخوام از پیشـم بری.. من بدون تو داغون میشم یونا
یونا از خجالت سرخ شده بود.. دومین بوسه شون بود بعد از اون بوسه ی لعنتی که یونا فکر میکرد از سر تنفره..
با ناراحتی به چهره ی نگران شوگا خیره شد و سعی کرد آروم باشه
((پایان پارت ۴۹))
۱۲۴.۵k
۰۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.