سادیسمی
#سادیسمی
پارت 25
کنار آت دراز کشید و .... آروم از پشت کمرشو گرفت و به خودش نزدیک کرد ..
کم کم چشماش گرم شد و خوابش برد ..
"فردا صبح ویو نویسنده"
آت .. بیدار شده بود داشت غذا درست میکرد ..
چون اجوما هم خونه نبود .. مجبور بود خودش تمام کارا رو انجام بده ..
جونگ کوک هم امروز دیر میومد و آت تو خونه تنها بود ..
پس مجبور بود خودشو به جور سرگرم کنه ...
آت با برداشت خوراکی به سمت تلویزیون رفت و روشنش کرد ....
و به سمت .. کاناپه رفت و نشست و شروع کرد .. به خوردن خوراکی ..
فیلمی که انتخاب کرده بود ترسناک بود ..
ولی آت با ذوق داشت نگاش میکرد ... فیلم انقد طولانی بود که نفهمید کی هوا تاریک شده .. زمان از دستش در رفته بود با تموم شدن فیلم سرشو اورد بالا ..
و گردنش که خشک شده بود رو یکم با دستش ماساژ داد .. و آروم پاشد .. تازه متوجه شده بود که حتی چراغ های خونه رو هم روشن نکرده و همینجوری داشته به فیلم نگا میکرده..
ساعت .. 9 شب بود ولی جونگ کوک هنوز نیومده بود ..
آت .. باز یه چیزی ذخنشو درگیر کرده بود درسته .. باز براش سوال بود که جونگ کوک چرا چیزی بهش نمیگه و انگار داره یه چیزیو ازش پنهون میکنه ...
آت به فکری که به سرش زد .. از جاش بلند شد و به سمت اتاق کار جونگ کوک رفت ..
جونگ کوک یه بار به آت گفته بود که پاشو تو این اتاق نزاره ولی آت .. فقط میخواست یه نگا کوچیک بندازه .. اون حتی به بارم پاشو نذاشته بود تو اون اتاق .. ولی یه بار چه اشکالی داره .. و اون خونه نیس نمیفهمه ..
آت .. به فکر اینکه .. شاید اونجا چیزی باشه که اون مرده هان میخواست بهش بگه .. آروم درو باز کرد ..
آت حتی چراغارو هم یادش رفت روشن کنه و همینجور رفت داخل اتاق کار جونگ کوک ...
پارت 25
کنار آت دراز کشید و .... آروم از پشت کمرشو گرفت و به خودش نزدیک کرد ..
کم کم چشماش گرم شد و خوابش برد ..
"فردا صبح ویو نویسنده"
آت .. بیدار شده بود داشت غذا درست میکرد ..
چون اجوما هم خونه نبود .. مجبور بود خودش تمام کارا رو انجام بده ..
جونگ کوک هم امروز دیر میومد و آت تو خونه تنها بود ..
پس مجبور بود خودشو به جور سرگرم کنه ...
آت با برداشت خوراکی به سمت تلویزیون رفت و روشنش کرد ....
و به سمت .. کاناپه رفت و نشست و شروع کرد .. به خوردن خوراکی ..
فیلمی که انتخاب کرده بود ترسناک بود ..
ولی آت با ذوق داشت نگاش میکرد ... فیلم انقد طولانی بود که نفهمید کی هوا تاریک شده .. زمان از دستش در رفته بود با تموم شدن فیلم سرشو اورد بالا ..
و گردنش که خشک شده بود رو یکم با دستش ماساژ داد .. و آروم پاشد .. تازه متوجه شده بود که حتی چراغ های خونه رو هم روشن نکرده و همینجوری داشته به فیلم نگا میکرده..
ساعت .. 9 شب بود ولی جونگ کوک هنوز نیومده بود ..
آت .. باز یه چیزی ذخنشو درگیر کرده بود درسته .. باز براش سوال بود که جونگ کوک چرا چیزی بهش نمیگه و انگار داره یه چیزیو ازش پنهون میکنه ...
آت به فکری که به سرش زد .. از جاش بلند شد و به سمت اتاق کار جونگ کوک رفت ..
جونگ کوک یه بار به آت گفته بود که پاشو تو این اتاق نزاره ولی آت .. فقط میخواست یه نگا کوچیک بندازه .. اون حتی به بارم پاشو نذاشته بود تو اون اتاق .. ولی یه بار چه اشکالی داره .. و اون خونه نیس نمیفهمه ..
آت .. به فکر اینکه .. شاید اونجا چیزی باشه که اون مرده هان میخواست بهش بگه .. آروم درو باز کرد ..
آت حتی چراغارو هم یادش رفت روشن کنه و همینجور رفت داخل اتاق کار جونگ کوک ...
۹.۲k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.