بادیگارد شخصی
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐟𝐢𝐯𝐞
ران و ریندو هم از پله ها سریع اومدن پایین
ران:خب! *سوییچ ماشین مشکی رو د اورد و دکمه اش رو زد*برید سوار شید!
هممون عین لشکر امام حسین به سمت ماشین دویدیم که:
ریندو و سانزو میزدن تو صورت هم و دستاشون تو صورت همدیگه بود!
ریندو:سا.. سانزو تو برو جلو بشین مایکی به من گفته باید یه اِلنور یه.. چیزی بگم کونی ولم کن!
*درحال کتک کاری*
سانزو:خب چرا همون موقع.. بهش نگفتی*درحال کتک کاری*
-بسه دیگه! اگه مایکی گفته پس ریندو بیاد عقب ماشین ولش کن سانزو *رفتم وسط دعواشون و جداشون کردم
سانزو:.... باشه اصلا به من چه! *دیوونه شدم و با یه اخم و جدی رفتم جلوی ماشین کنار ران نشستم*
ریندو:روانی سادیسمی!! *داد زدم و دست النور رو گرفتم و رفتم عقب ماشین روی صندلی نشستیم*
ران:... *چی بگم؟! هیچی ولش کن!*ام... کمربنداتونو ببندید
هرسه تامون کمربندامونو بستیم
سانزو که به بیرون پنجره نگاه میکرد و ران رانندگیشو میکرد
ریندو:اِلنور... *بهش نگاه کردم*
-هوم؟! *نگاهش کردم*
ریندو:ببین....میدونم خیلی زوده اما من...من خواستم بگم که راستش
-چیشده ریندو؟!
ریندو کمی نزدیکم اومد
ریندو:نمیدونم چرا ولی بنظرم برام اشنایی
-آ.. آشنا ام؟! منظو.. منظورت چیه؟!
ریندو:نمیدونم... ولی انگار میشناسمت از 14 سال پیش!
نه نه نه میدونم بده دروغ بگم ولی خب مجبورم بخاطر تاکه میچی... بهم گفته بود باید مایکی رو نجات بدم
-ن.. نه من من نمیشناختمت تازه ب..باهات آشنا شدم وقتی اومدم بانتن
ریندو:فک کنم.. شاید اشتباه کردم... *کمی دور رفتم*
ران:داریم میرسیم!
سانزو:ریندو دلبری داری میکنه برات! شب نگیره ن.. کنتت آروم نمیگیره!
ریندو:خفه شو دیگه سانزو
ران:خفه شید!! با هر جفتتونم!! *داد زدم*
...-
ریندو:...
سانزو:لعنتی...
ران:عین بچه های دوساله اید!!
ریندو اومد کمی نزدیکم دوباره و دستم رو گرفت ولی نگاهم نمیکرد منم چیزی نمیگفتم و احساس کردم انگشتش روی پوست دستم حرکت میکنه خیلی اروم بود
ران سرعت ماشین رو کم کرد و یه جا پارک کرد و یه نفس عمیق کشید:
ران:اِلنور و سانزو!! پیاده شید ماموریت شما الانه
در همین حال مایکی به ران زنگ زد
مایکی:اگه یه تار مو از النور کم بشه بهتون رحم نمیکنم
ران:میدونم مایکی حواسم به اون هست
پارت بعد 16 لایکککککک مَشتیاااااا
ران و ریندو هم از پله ها سریع اومدن پایین
ران:خب! *سوییچ ماشین مشکی رو د اورد و دکمه اش رو زد*برید سوار شید!
هممون عین لشکر امام حسین به سمت ماشین دویدیم که:
ریندو و سانزو میزدن تو صورت هم و دستاشون تو صورت همدیگه بود!
ریندو:سا.. سانزو تو برو جلو بشین مایکی به من گفته باید یه اِلنور یه.. چیزی بگم کونی ولم کن!
*درحال کتک کاری*
سانزو:خب چرا همون موقع.. بهش نگفتی*درحال کتک کاری*
-بسه دیگه! اگه مایکی گفته پس ریندو بیاد عقب ماشین ولش کن سانزو *رفتم وسط دعواشون و جداشون کردم
سانزو:.... باشه اصلا به من چه! *دیوونه شدم و با یه اخم و جدی رفتم جلوی ماشین کنار ران نشستم*
ریندو:روانی سادیسمی!! *داد زدم و دست النور رو گرفتم و رفتم عقب ماشین روی صندلی نشستیم*
ران:... *چی بگم؟! هیچی ولش کن!*ام... کمربنداتونو ببندید
هرسه تامون کمربندامونو بستیم
سانزو که به بیرون پنجره نگاه میکرد و ران رانندگیشو میکرد
ریندو:اِلنور... *بهش نگاه کردم*
-هوم؟! *نگاهش کردم*
ریندو:ببین....میدونم خیلی زوده اما من...من خواستم بگم که راستش
-چیشده ریندو؟!
ریندو کمی نزدیکم اومد
ریندو:نمیدونم چرا ولی بنظرم برام اشنایی
-آ.. آشنا ام؟! منظو.. منظورت چیه؟!
ریندو:نمیدونم... ولی انگار میشناسمت از 14 سال پیش!
نه نه نه میدونم بده دروغ بگم ولی خب مجبورم بخاطر تاکه میچی... بهم گفته بود باید مایکی رو نجات بدم
-ن.. نه من من نمیشناختمت تازه ب..باهات آشنا شدم وقتی اومدم بانتن
ریندو:فک کنم.. شاید اشتباه کردم... *کمی دور رفتم*
ران:داریم میرسیم!
سانزو:ریندو دلبری داری میکنه برات! شب نگیره ن.. کنتت آروم نمیگیره!
ریندو:خفه شو دیگه سانزو
ران:خفه شید!! با هر جفتتونم!! *داد زدم*
...-
ریندو:...
سانزو:لعنتی...
ران:عین بچه های دوساله اید!!
ریندو اومد کمی نزدیکم دوباره و دستم رو گرفت ولی نگاهم نمیکرد منم چیزی نمیگفتم و احساس کردم انگشتش روی پوست دستم حرکت میکنه خیلی اروم بود
ران سرعت ماشین رو کم کرد و یه جا پارک کرد و یه نفس عمیق کشید:
ران:اِلنور و سانزو!! پیاده شید ماموریت شما الانه
در همین حال مایکی به ران زنگ زد
مایکی:اگه یه تار مو از النور کم بشه بهتون رحم نمیکنم
ران:میدونم مایکی حواسم به اون هست
پارت بعد 16 لایکککککک مَشتیاااااا
- ۷.۳k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط