بانوی مقدس
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐰𝐨
بعد نوشیدن قهوه ام از روی صندلی بلند شدم که برم اما احساس کردم گوشی داخل جیبم ویبره میره، بلند شدم و گوشی ام را از توی جیب کت نسکافه ای رنگم در اوردم دیدم کامیرا( دخترم) زنگ میزنه:
-الو عزیزم؟!
+سلام مامان خوبی؟! مامان میگم من دوباره خونریزی کردم!! *حالت نگران*
-چ.. چی؟! وایستا تکون نخوره تا بیام!! *نگران*
دوباره؟؟ پوست کامیرا خیلی حساسه احتمالا دوباره یه قسمت بدنش به جایی کشیده شده یا شاید ضربه دیده وایی وایی واییی!!
سریع از روی صندلی بلند شدم و دویدم سمت صندوق
-خیلی ممنونم *پول را روی میز گذاشتم و رفتم*
صندوقدار:ام...بازم اینجا بیایید*کی بلند گفتم و دست تکون دادم*
دویدم بارون خیلی شدید میبارید ولی برام محکم نبود، از چاله های پر اب ولی کم عمق زمین به سرعت عبور میکردم و پیچیده به چپ و بعد سریع کلید خانه را از کیف سفید کدر کوچیکم در اوردم و در را با عجله باز کردم و از پله ها بالا رفتم تا به طبقه 7 رسیدم و کلید در را در دستم گرفتم و باز کردم
-کامیرا !! *دویدم سمت دخترم که روی زمین نشسته و دستش روی پای سمت چپش بود*
+مامان...دفعه اول نیست که انقدر نگرانی!! *اروم و با لبخند ملیح*
-تو دختر منی چطوری نگرانت نباشم*یه نفس عمیق سریع کشیدم و لبخند زدم*
+*یه لبخند سرد زدم*( چرا یاد وایولت توی شگفت انگیزان افتادم؟! )
-همینجا بمون برم بانداژ بیارم...
+باشه...
رفتم از پله های خونه بالا و اتاق سمت راست که اتاق وایولت بود از داخل کشویش یه بانداژ برداشتم
و سریع رفتم پایین روبه روی او نشستم و مشغول پانسمان پایش شدم
+مامان...
-جانم؟! *درحال پانسمان*
+من گرسنمه!
-باشه عزیزم نودل درست کنم میخوری؟!
+آره آره میخورم *اروم ولی ذوق زده* راستی مامان یه چیزی بگم...
-اره چیه؟!
+دوست قدیمیت تایجو به گوشی من زنگ زد
-تا.. تایجو
(به نظرتون چطوری؟! تایجو، کامیرا رو میشناسه؟! یا نه؟! اصلا کامیرا از کجا میدونه؟!)
برای قسمت بعد 16 لایک
بعد نوشیدن قهوه ام از روی صندلی بلند شدم که برم اما احساس کردم گوشی داخل جیبم ویبره میره، بلند شدم و گوشی ام را از توی جیب کت نسکافه ای رنگم در اوردم دیدم کامیرا( دخترم) زنگ میزنه:
-الو عزیزم؟!
+سلام مامان خوبی؟! مامان میگم من دوباره خونریزی کردم!! *حالت نگران*
-چ.. چی؟! وایستا تکون نخوره تا بیام!! *نگران*
دوباره؟؟ پوست کامیرا خیلی حساسه احتمالا دوباره یه قسمت بدنش به جایی کشیده شده یا شاید ضربه دیده وایی وایی واییی!!
سریع از روی صندلی بلند شدم و دویدم سمت صندوق
-خیلی ممنونم *پول را روی میز گذاشتم و رفتم*
صندوقدار:ام...بازم اینجا بیایید*کی بلند گفتم و دست تکون دادم*
دویدم بارون خیلی شدید میبارید ولی برام محکم نبود، از چاله های پر اب ولی کم عمق زمین به سرعت عبور میکردم و پیچیده به چپ و بعد سریع کلید خانه را از کیف سفید کدر کوچیکم در اوردم و در را با عجله باز کردم و از پله ها بالا رفتم تا به طبقه 7 رسیدم و کلید در را در دستم گرفتم و باز کردم
-کامیرا !! *دویدم سمت دخترم که روی زمین نشسته و دستش روی پای سمت چپش بود*
+مامان...دفعه اول نیست که انقدر نگرانی!! *اروم و با لبخند ملیح*
-تو دختر منی چطوری نگرانت نباشم*یه نفس عمیق سریع کشیدم و لبخند زدم*
+*یه لبخند سرد زدم*( چرا یاد وایولت توی شگفت انگیزان افتادم؟! )
-همینجا بمون برم بانداژ بیارم...
+باشه...
رفتم از پله های خونه بالا و اتاق سمت راست که اتاق وایولت بود از داخل کشویش یه بانداژ برداشتم
و سریع رفتم پایین روبه روی او نشستم و مشغول پانسمان پایش شدم
+مامان...
-جانم؟! *درحال پانسمان*
+من گرسنمه!
-باشه عزیزم نودل درست کنم میخوری؟!
+آره آره میخورم *اروم ولی ذوق زده* راستی مامان یه چیزی بگم...
-اره چیه؟!
+دوست قدیمیت تایجو به گوشی من زنگ زد
-تا.. تایجو
(به نظرتون چطوری؟! تایجو، کامیرا رو میشناسه؟! یا نه؟! اصلا کامیرا از کجا میدونه؟!)
برای قسمت بعد 16 لایک
- ۴.۱k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط