خونه جدید
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐡𝐫𝐞𝐞
توی همون حالت موندم سرم روی سینه مایکی بود،دستم رو دور کمرش حلقه کرده بودم و اونم دستش رو دور کمر من حلقه کرده بود
مایکی:چقدر... چقدر بزرگ شدی! *بغض پنهان ولی همچنان سرد*
-تو هم خیلی تغییر کردی! *کم کم اروم شدم*
بدنش کمی سرد بود، دستاش هم سرد بود، بعد مدتی از بغلش بیرون اومدم و برگشتم سمت بقیه و مایکی هم اروم باهام اومد، هممون روی صندلی نشستیم
ران:خب بگو چرا تو توی تیمارستان بودی؟!
-اونجا رو میگی؟!... خب داستانش طولانیه بیخیال..
ریندو:بگو راحت باش اگه میخوای البته!
-خب...
همه درحال گوش دادن به من بودن
-راستش بابام فکر میکرد من روانیم درحالی که من اسکیزوفرنی دارم،من بهش گفتم برادر مردمو میبینم گهگاهی ولی اون فکر میکرد من دیوونم
مایکی:*منم برادرام ایزانا و شینیچیرو خواهرم اِما و رفیقم دراکن رو میبینم*....
ران:ت.. تو اسکیزوفرنی داشتی؟! *تعجب*
-خ.. خب آره و دارم
سانزو:با این حال مشکلی نیست مهم اینکه پیشمونی هستی زنده ای*لبخند استرسی*
ریندو:حق برای اولین بار با سانزوعه
سانزو:همیشه حق با منه ک.. یری
ران:شروع نکنید دیگه!!
-نمیخوام بیشتر بگم به هرحال...
مایکی:رانیا امشب میمونی؟!
-میمونم؟! معلومه!! بعد 12 سال دارم میبینمتون
کوکو:ج.. جدی ولی خب کجا میمونی؟!
-راستش م...
مایکی:خونه ی من بمون
-چ.. چی مایکی ولی...
مایکی:چیه؟! مشکلی داره؟!
-ن.. نه مشکلی نیست ولی مزاحمت میشم آخه
مایکی:نه نمیشی.. هیچوقت مزاحمم نبودی
ران:خب مایکی میتونه خونه ی ما بمونه!
ریندو:آره آره ایده خوبیه م.. *چشمش به مایکی خورد*
مایکی:نه میاد خونه ی من!! *سرد خوف*
ران:ب.. باشه باشه مال خودت
سانزو:چطوره هر شب خونه یکیمون باشه؟!
کوکو:اره خیلی خوب میشه
مایکی:دو روز پیش منه!
(مَشتی ها اگه میخواید بنده خودم توی داستان باشم؟! صادقانه بگید بدون هیچ تعارفی و برای پارت بعد.. 15 لایک)
توی همون حالت موندم سرم روی سینه مایکی بود،دستم رو دور کمرش حلقه کرده بودم و اونم دستش رو دور کمر من حلقه کرده بود
مایکی:چقدر... چقدر بزرگ شدی! *بغض پنهان ولی همچنان سرد*
-تو هم خیلی تغییر کردی! *کم کم اروم شدم*
بدنش کمی سرد بود، دستاش هم سرد بود، بعد مدتی از بغلش بیرون اومدم و برگشتم سمت بقیه و مایکی هم اروم باهام اومد، هممون روی صندلی نشستیم
ران:خب بگو چرا تو توی تیمارستان بودی؟!
-اونجا رو میگی؟!... خب داستانش طولانیه بیخیال..
ریندو:بگو راحت باش اگه میخوای البته!
-خب...
همه درحال گوش دادن به من بودن
-راستش بابام فکر میکرد من روانیم درحالی که من اسکیزوفرنی دارم،من بهش گفتم برادر مردمو میبینم گهگاهی ولی اون فکر میکرد من دیوونم
مایکی:*منم برادرام ایزانا و شینیچیرو خواهرم اِما و رفیقم دراکن رو میبینم*....
ران:ت.. تو اسکیزوفرنی داشتی؟! *تعجب*
-خ.. خب آره و دارم
سانزو:با این حال مشکلی نیست مهم اینکه پیشمونی هستی زنده ای*لبخند استرسی*
ریندو:حق برای اولین بار با سانزوعه
سانزو:همیشه حق با منه ک.. یری
ران:شروع نکنید دیگه!!
-نمیخوام بیشتر بگم به هرحال...
مایکی:رانیا امشب میمونی؟!
-میمونم؟! معلومه!! بعد 12 سال دارم میبینمتون
کوکو:ج.. جدی ولی خب کجا میمونی؟!
-راستش م...
مایکی:خونه ی من بمون
-چ.. چی مایکی ولی...
مایکی:چیه؟! مشکلی داره؟!
-ن.. نه مشکلی نیست ولی مزاحمت میشم آخه
مایکی:نه نمیشی.. هیچوقت مزاحمم نبودی
ران:خب مایکی میتونه خونه ی ما بمونه!
ریندو:آره آره ایده خوبیه م.. *چشمش به مایکی خورد*
مایکی:نه میاد خونه ی من!! *سرد خوف*
ران:ب.. باشه باشه مال خودت
سانزو:چطوره هر شب خونه یکیمون باشه؟!
کوکو:اره خیلی خوب میشه
مایکی:دو روز پیش منه!
(مَشتی ها اگه میخواید بنده خودم توی داستان باشم؟! صادقانه بگید بدون هیچ تعارفی و برای پارت بعد.. 15 لایک)
- ۴.۵k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط