فیک جداناپذیر پارت ۱۲
فیک جداناپذیر پارت ۱۲
از زبان ات
تو این همه سال تو سختی ها بزرگ شدم و بهش عادت کردم حالا هم هرچی بشه هر سدی که سر راهم قرار بگیره رو میشکنم و به راهم ادامه میدم و نمی زارم هیچکس مانعم شه
چونگ هی: ات بهتره به حرفاش گوش بدی وگرنه اگه بخواد میتونه همه چی رو برات جهنم کنه مخصوصاً الان که تو دامشی
ات: از رئیستون متنفرم با خودش فکر میکنه مثلاً کیه که بهم دستور میده و بخواد اختیارمو مال خودش کنه مگه من عروسک خیمه شب بازیشم؟
چونگ هی: اینطوری ها هم که فکر میکنی نیست هرچی باشه اون جئون جونگ کوکه و مثل بقیه ی آدما قلب و روح داره اگه به حرفاش گوش بدی باهات کاری نداره
ات: می تونه هر کاری که بخواد باهام بکنه من خودم برای همچین روزایی آماده کردم و از هیچی هم نمی ترسم نمی زارم دستش به اون اموال برسه
چونگ هی: شاید در ظاهر خشن و سرد باشه ولی واقعاً از درون اینطوری نیست یکم که باهاش باشی خودت میفهمی که چقدرم مرد خوبیه
ات: اهمیتی نمیدم
چونگ هی یه نفس کلافه ای کشید و به سقف بیمارستان نگاه کرد: آخ خدا من چه گناهی دارم؟ دختر تو چقدر لجبازی
ات: لطفاً برو بیرون چونگ هی
چونگ هی که نمی خواست دوباره ات چیزیش بشه از اتاق آرم خارج شد و پشت در ایستاد تا یه وقت اتفاقی نیوفته یا ات فکرش به فرار نیوفته
دوباره بدبختی هام اومدن جلو چشمام یدفه به این فکر افتادم که یواشکی طوری که هیچکس متوجم نشه فرار کنم ولی چه جوری؟
همش تو ذهنم در حال نقشه کشیدن بودم که دیدم یدفه دکتر اومد تو اتاق سریع اومد پیشم و کمکم کرد تا روی تخت بخوام
فخری به ذهنم نرسید جز اینکه خودمو جای دکتر جا بزنم این بهترین ایده بود اگه پارچه دم و دستم بودن طناب میساختم و از پنجره میرفتم پایین و فرار می کردم
دکتر همونطور که داشت برسیم می کرد گفت: خدارو شکر بهترین اما باید خیلی مراقب خودتون باشین بدنتون ضعیف تر از دفعات قبل شده که بخواد با این بیماری مبارزه کنه به رئیس مافیا جونگ کوک هم گفتم که مراقب رفتاراش باشه
تو همین حین یه چیزی که دم دستم بود و زدم تو پشت سرش و بیهوش شد سریع اون چیزی رو که دستم بودمو انداختم رو تخت اگه میندازم رو زمین صداش بالا بود متوجم میشدن (چقدر باهوش)
لباسای دکتری شو پوشیدم و یکم موهامو انداختم تو صورتم که چهرم زیاد معلوم نشه و تو دید نباشه که قابل تشخیص باشم
قبل از اینکه از اتاق خارج شم یه نفس عمیق کشیدم و خودمو آماده کردم که به مشکلی برنخورم از اونجایی که قطعاً برم بیرون میان ازم میپرسن که حال ات چطوره رفتم نوشته های دکتر رو خوندم دیگه خودم برای خودم یه دکتر شده بودم یه چیزی سر و هم کردم که بدونم چیا بگم که تابلو نباشم بهم شک کنن تا حداقل بتونم با خیال راحت از بیمارستان بزنم بیرون
از زبان ات
تو این همه سال تو سختی ها بزرگ شدم و بهش عادت کردم حالا هم هرچی بشه هر سدی که سر راهم قرار بگیره رو میشکنم و به راهم ادامه میدم و نمی زارم هیچکس مانعم شه
چونگ هی: ات بهتره به حرفاش گوش بدی وگرنه اگه بخواد میتونه همه چی رو برات جهنم کنه مخصوصاً الان که تو دامشی
ات: از رئیستون متنفرم با خودش فکر میکنه مثلاً کیه که بهم دستور میده و بخواد اختیارمو مال خودش کنه مگه من عروسک خیمه شب بازیشم؟
چونگ هی: اینطوری ها هم که فکر میکنی نیست هرچی باشه اون جئون جونگ کوکه و مثل بقیه ی آدما قلب و روح داره اگه به حرفاش گوش بدی باهات کاری نداره
ات: می تونه هر کاری که بخواد باهام بکنه من خودم برای همچین روزایی آماده کردم و از هیچی هم نمی ترسم نمی زارم دستش به اون اموال برسه
چونگ هی: شاید در ظاهر خشن و سرد باشه ولی واقعاً از درون اینطوری نیست یکم که باهاش باشی خودت میفهمی که چقدرم مرد خوبیه
ات: اهمیتی نمیدم
چونگ هی یه نفس کلافه ای کشید و به سقف بیمارستان نگاه کرد: آخ خدا من چه گناهی دارم؟ دختر تو چقدر لجبازی
ات: لطفاً برو بیرون چونگ هی
چونگ هی که نمی خواست دوباره ات چیزیش بشه از اتاق آرم خارج شد و پشت در ایستاد تا یه وقت اتفاقی نیوفته یا ات فکرش به فرار نیوفته
دوباره بدبختی هام اومدن جلو چشمام یدفه به این فکر افتادم که یواشکی طوری که هیچکس متوجم نشه فرار کنم ولی چه جوری؟
همش تو ذهنم در حال نقشه کشیدن بودم که دیدم یدفه دکتر اومد تو اتاق سریع اومد پیشم و کمکم کرد تا روی تخت بخوام
فخری به ذهنم نرسید جز اینکه خودمو جای دکتر جا بزنم این بهترین ایده بود اگه پارچه دم و دستم بودن طناب میساختم و از پنجره میرفتم پایین و فرار می کردم
دکتر همونطور که داشت برسیم می کرد گفت: خدارو شکر بهترین اما باید خیلی مراقب خودتون باشین بدنتون ضعیف تر از دفعات قبل شده که بخواد با این بیماری مبارزه کنه به رئیس مافیا جونگ کوک هم گفتم که مراقب رفتاراش باشه
تو همین حین یه چیزی که دم دستم بود و زدم تو پشت سرش و بیهوش شد سریع اون چیزی رو که دستم بودمو انداختم رو تخت اگه میندازم رو زمین صداش بالا بود متوجم میشدن (چقدر باهوش)
لباسای دکتری شو پوشیدم و یکم موهامو انداختم تو صورتم که چهرم زیاد معلوم نشه و تو دید نباشه که قابل تشخیص باشم
قبل از اینکه از اتاق خارج شم یه نفس عمیق کشیدم و خودمو آماده کردم که به مشکلی برنخورم از اونجایی که قطعاً برم بیرون میان ازم میپرسن که حال ات چطوره رفتم نوشته های دکتر رو خوندم دیگه خودم برای خودم یه دکتر شده بودم یه چیزی سر و هم کردم که بدونم چیا بگم که تابلو نباشم بهم شک کنن تا حداقل بتونم با خیال راحت از بیمارستان بزنم بیرون
۲۰.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.