×××درخواستی×××
×××درخواستی×××
لطفا یه تکپارتی با این موضوع بنویس که
وقتی دخترتون ملحفه خونیش رو گرفته تو دستش و داره نیره بندازتش تو لباسشویی اعضا رو که میبینه ملحافه رو پشتش قائم میکنه(پری*ود و نمیخواد اعضا بفهمن)(ورژن تهیونگ)
با اعضا و همسرانشون نشسته بودیم تو هال و داشتیم از خاطرات گذشته حرف میزدیم...
_ات...
+جانم؟
_میگم...چرا سلین نمیاد پایین...؟
ساعت ۲ عه ظهره....هنوز خوابه؟
جین:اره ات شی....بگو بیاد از دوران جاهلیت باباش براش بگیم...
_هیونگگگگ....
+بزار برم ببینم...
اوهوم بلند شم برم دنبال سلین که دیدم خودش درحالی که یه چیزی رو پشتش قایم کرده داره میاد پایین....
÷سلام...
اعضا وزناشون:سلام....
کوک:سلین.. اون چیه پشتت.....
÷کدوم....
نامجون:اونی که محکمپشتت گرفتیش...
_انقدر دختر منو اذیت نکنید....برو دخترم هرجا میخوای بری....
که سلین اومد دم گوشم گفت....
÷مامان پر*یود شدم و پد نداریم!
+حداقل مینداختیش توی یه نایلون....
خیلی خونیه ملحفت؟
÷یه کم.....
+اشکال نداره مامان...گریه نداره که...برو اون سالن بنداز تو لباسشویی....
÷الان همه میگن چه دختر بی عرضه ای...
+عه نگو اینجوری دختر....تو ۱۷ سالته...گریه نکن دیگه!
÷باشه....
(ویو سلین)
اومدم برم اون سالن توی اشپز خونه بزرگه که ۳ تا لباسشویی داشت....
ملافه رو درحالی که داشتم میرفتم تو اشپز خونه باز کردم ببینم اصلا چجوریاس...
شنتتنتاینلطنلینلیع...
فیلیکس اینجا چیکار میکنه؟!
فیلیکس پسر عمو یونگی و خاله هلن بود که من روش کراش سگی داشتم...
داشت آب میخورد و تا منو دید لیوان گذاشت تو ظرفشویی....
منم عین برق گرفته ها ملفه رو جمع کردم...
&عه سلین....تو کجا اینجا کجا؟
÷س..سلام...
&اون چیه تو دستت؟
÷کدوم؟هی هیچی...
&ببین...میگم من خودم لباس اوردم ببین..بده منم واسه تورو ميندازم...
÷چی؟نهههههه...نمیخواد....
&وا بده من بندازم...
و ملافه رو از دستم کشید....و متوجه لکه های خونش شد.....
تا فهمیدم فهمیده شروع کردن به گریه کرد و نشستم کف اشپز خونه......
&سلیینن...پاشو عزیزم...عه چرا رو زمینی....
÷برو فیلیکس...
دستامو گرفت و بلندم کرد....من به کانتر تکیه داده بودم و اون چسبیده بود به من....
&خجالت کشیدی....گریه نکن عهه...ببخشید اصلا تقصیر من بود خوبه؟
÷اره تقصیر تو بود....
خیلی غیر منتظره دستاشو دورم حلقه کرد و بغلم کرد....
&پر*یود مگه چیز بدیه؟ یه چیز عادیه...تو هم نباید خجالت بکشی عزیز من...این یعنی ما میتونیم بچه دار بشیم...
÷چ...چی؟
&یعنی خب.....من ازت خوشم میاد سلین...
میشه گرلم بشی؟
÷از من خوشت میاد؟
&مگه تو از من خوشت نمیاد؟
÷چرا خیلی....
&پس....
÷قبول میکنم....و دستامو دور گردنش حلقه کردم و یه رابطه ۱ ساله پنهانی رو شروع کردیم
.......🤍🤍🤍🤍🤍......
#درخواستی
لطفا یه تکپارتی با این موضوع بنویس که
وقتی دخترتون ملحفه خونیش رو گرفته تو دستش و داره نیره بندازتش تو لباسشویی اعضا رو که میبینه ملحافه رو پشتش قائم میکنه(پری*ود و نمیخواد اعضا بفهمن)(ورژن تهیونگ)
با اعضا و همسرانشون نشسته بودیم تو هال و داشتیم از خاطرات گذشته حرف میزدیم...
_ات...
+جانم؟
_میگم...چرا سلین نمیاد پایین...؟
ساعت ۲ عه ظهره....هنوز خوابه؟
جین:اره ات شی....بگو بیاد از دوران جاهلیت باباش براش بگیم...
_هیونگگگگ....
+بزار برم ببینم...
اوهوم بلند شم برم دنبال سلین که دیدم خودش درحالی که یه چیزی رو پشتش قایم کرده داره میاد پایین....
÷سلام...
اعضا وزناشون:سلام....
کوک:سلین.. اون چیه پشتت.....
÷کدوم....
نامجون:اونی که محکمپشتت گرفتیش...
_انقدر دختر منو اذیت نکنید....برو دخترم هرجا میخوای بری....
که سلین اومد دم گوشم گفت....
÷مامان پر*یود شدم و پد نداریم!
+حداقل مینداختیش توی یه نایلون....
خیلی خونیه ملحفت؟
÷یه کم.....
+اشکال نداره مامان...گریه نداره که...برو اون سالن بنداز تو لباسشویی....
÷الان همه میگن چه دختر بی عرضه ای...
+عه نگو اینجوری دختر....تو ۱۷ سالته...گریه نکن دیگه!
÷باشه....
(ویو سلین)
اومدم برم اون سالن توی اشپز خونه بزرگه که ۳ تا لباسشویی داشت....
ملافه رو درحالی که داشتم میرفتم تو اشپز خونه باز کردم ببینم اصلا چجوریاس...
شنتتنتاینلطنلینلیع...
فیلیکس اینجا چیکار میکنه؟!
فیلیکس پسر عمو یونگی و خاله هلن بود که من روش کراش سگی داشتم...
داشت آب میخورد و تا منو دید لیوان گذاشت تو ظرفشویی....
منم عین برق گرفته ها ملفه رو جمع کردم...
&عه سلین....تو کجا اینجا کجا؟
÷س..سلام...
&اون چیه تو دستت؟
÷کدوم؟هی هیچی...
&ببین...میگم من خودم لباس اوردم ببین..بده منم واسه تورو ميندازم...
÷چی؟نهههههه...نمیخواد....
&وا بده من بندازم...
و ملافه رو از دستم کشید....و متوجه لکه های خونش شد.....
تا فهمیدم فهمیده شروع کردن به گریه کرد و نشستم کف اشپز خونه......
&سلیینن...پاشو عزیزم...عه چرا رو زمینی....
÷برو فیلیکس...
دستامو گرفت و بلندم کرد....من به کانتر تکیه داده بودم و اون چسبیده بود به من....
&خجالت کشیدی....گریه نکن عهه...ببخشید اصلا تقصیر من بود خوبه؟
÷اره تقصیر تو بود....
خیلی غیر منتظره دستاشو دورم حلقه کرد و بغلم کرد....
&پر*یود مگه چیز بدیه؟ یه چیز عادیه...تو هم نباید خجالت بکشی عزیز من...این یعنی ما میتونیم بچه دار بشیم...
÷چ...چی؟
&یعنی خب.....من ازت خوشم میاد سلین...
میشه گرلم بشی؟
÷از من خوشت میاد؟
&مگه تو از من خوشت نمیاد؟
÷چرا خیلی....
&پس....
÷قبول میکنم....و دستامو دور گردنش حلقه کردم و یه رابطه ۱ ساله پنهانی رو شروع کردیم
.......🤍🤍🤍🤍🤍......
#درخواستی
۳۸.۴k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.