P67
P67
۲ساعت بعد....
منو یونا باهم مشغول بودیم...
تو اینستا فیلم میگشتیم...حرف میزدیم...از بچه داری...از عروسیشون....از شوهرداری و اینا...
+چه زود ساعت ۱۲ شد!
÷وای اره....ات...امشب بمونید اینجا باشه؟
تهجین هم خوابیده نمیخواد بچه رو بیدار کنی....بزار راحت بخوابه...
+نمیدونم....این ته.....وایییی تهیونگ ....
بهش گفته بودم مست نکنا...
÷چرا مگه چجوری میشه؟
+سگ میشه یونا!
خوشم نمیاد....وقتی مست میشه هر کاری دلش میخواد باهام میکنه...
÷عه؟خوبه که!بزار بکنههه....من گفتم شاید خل و چل میشه....
+زهر مار....من باردارم...کاش خل و چل میشد!
÷خب مشکلش چیه....من داداشم خیلی خوب میتونه خودشو کنترل کنه....
+اره خیلییی!
صداش از اونور سالن اومد!
_اتت؟
÷عههه...برو عشقم داداشم کارت داره...
+وای...وای نه....
_اتتت...
+ب...بله؟
_بیاید پیش ما بشینید....
+ن..نه مرسی....
_وا...ات چته؟
+هی هیچی اومدیم....
÷امشب قراره بهت کلی خوش بگذره ات شی....
با ترس بلند شدیم و رفتیم سمت اونا....
چشماش خمار شده بود و سگ....
رگای دستش و ساعداش برجسته شده بود و جذاب....
_بیا اینجا بشین....
+من و یونا پیش هم...
دستمو گرفت و کشید سمت خودش که پرت شدم تو بغلش.....
کوک از اینور...
ته هم از اینور!
=بیب....گرممه....
÷تو...تو این سرما....
=اوهوم...مشکلی داری عزیزم؟
÷م..من نه بابا....
دستمو محکم گرفته بود و دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود....
حتی زورش هم بیشتر میشه!
بوی تند الکل میخورد بهم و اذیت میشدم....
ولی دوست داشتم بوی الکلی که از تهیونگ بیاد!
در حالتی که جونگکوک و یونا داشتن کل کل میکردن...
داشتم با لذت به چهره زیبای تهیونگم نگاه میکردم...
_تموم شدم بیب...
اینجوری نگام نکن..پررو میشما...
میدونی که نگاهت منو به اوج میرسونه....
قرمز شدم از شرم.....
با حرفایی که میزد...
تو خلوتمون میشد از این حرفا زد.....
اما تو حالت عادی وخلوت...
نه پیش دو نفر دیگه و مستی
۲ساعت بعد....
منو یونا باهم مشغول بودیم...
تو اینستا فیلم میگشتیم...حرف میزدیم...از بچه داری...از عروسیشون....از شوهرداری و اینا...
+چه زود ساعت ۱۲ شد!
÷وای اره....ات...امشب بمونید اینجا باشه؟
تهجین هم خوابیده نمیخواد بچه رو بیدار کنی....بزار راحت بخوابه...
+نمیدونم....این ته.....وایییی تهیونگ ....
بهش گفته بودم مست نکنا...
÷چرا مگه چجوری میشه؟
+سگ میشه یونا!
خوشم نمیاد....وقتی مست میشه هر کاری دلش میخواد باهام میکنه...
÷عه؟خوبه که!بزار بکنههه....من گفتم شاید خل و چل میشه....
+زهر مار....من باردارم...کاش خل و چل میشد!
÷خب مشکلش چیه....من داداشم خیلی خوب میتونه خودشو کنترل کنه....
+اره خیلییی!
صداش از اونور سالن اومد!
_اتت؟
÷عههه...برو عشقم داداشم کارت داره...
+وای...وای نه....
_اتتت...
+ب...بله؟
_بیاید پیش ما بشینید....
+ن..نه مرسی....
_وا...ات چته؟
+هی هیچی اومدیم....
÷امشب قراره بهت کلی خوش بگذره ات شی....
با ترس بلند شدیم و رفتیم سمت اونا....
چشماش خمار شده بود و سگ....
رگای دستش و ساعداش برجسته شده بود و جذاب....
_بیا اینجا بشین....
+من و یونا پیش هم...
دستمو گرفت و کشید سمت خودش که پرت شدم تو بغلش.....
کوک از اینور...
ته هم از اینور!
=بیب....گرممه....
÷تو...تو این سرما....
=اوهوم...مشکلی داری عزیزم؟
÷م..من نه بابا....
دستمو محکم گرفته بود و دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود....
حتی زورش هم بیشتر میشه!
بوی تند الکل میخورد بهم و اذیت میشدم....
ولی دوست داشتم بوی الکلی که از تهیونگ بیاد!
در حالتی که جونگکوک و یونا داشتن کل کل میکردن...
داشتم با لذت به چهره زیبای تهیونگم نگاه میکردم...
_تموم شدم بیب...
اینجوری نگام نکن..پررو میشما...
میدونی که نگاهت منو به اوج میرسونه....
قرمز شدم از شرم.....
با حرفایی که میزد...
تو خلوتمون میشد از این حرفا زد.....
اما تو حالت عادی وخلوت...
نه پیش دو نفر دیگه و مستی
۳۱.۰k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.