فیک دست نیافتنی پارت ۳۷
فیک دست نیافتنی پارت ۳۷
از زبان ات
خواستم از کنارش رد شم که مچ دستمو گرفت و برم گردوند عقب
ات: بزار برم اصلأ حوصله بحث کردن باهاتو ندارم
تهیونگ: چرا اینجوری میکنی؟ بهم بگو اگه کسی داره اذیتت میکنه
سرمو گرفتم بالا و گفتم: اونی که داره منو اذیت میکنه اون تویی اینو می فهمی؟ از سر رام برو کنار تهیونگ
هر دوتا مچ دستمو گرفت و چسبودم به دیوار و دستامو بالای سرم قفل کرد خواستم از دستش فرار کنم اما قدرت کافی در مقابله باهاش رو نداشتم پس سره جام ایستادم و گفتم: از من چی میخوای تهیونگ؟ چرا دست از سرم بر نمی داردی؟ ولم کن بزار به زندگی خودم برسم
تهیونگ: ولی زندگیه من تویی بدون تو نمی تونم باشم (نمی خواستم با حرفاش تحت تاثیر قرار بگیرم و دوباره اجازه بدم تا با احساساتم بازی کنه بخاطر همین از تمام زورم برای پس زدنش استفاده کردم و هولش دادم عقب
ات: ولی من دیگه تو رو نمی خوام تهیونگ دیگه نمی خوام باهات باشم
تهیونگ: می دونی چقدر برام سخته هر روز ببینمت ولی با فکر کردن به اینکه او منو نمی خوای و ازم متنفری نتونم برت گردونم
ات: ازت متنفر نیستم فقط... فقط دیگه نمی خوام خودمو با دوست داشتنت اذیت کنم
خواستم برم که بازومو گرفت و نگم داشت سمت خودش
تهیونگ: چیکار کنم که برگردی؟ چیکار کنم که دوباره دوستم داشته باشی؟ بهم بگو هر چی که بخوای همون میشم فقط تو برگرد پیشم من بدون تو نمی تونم باشم
نمی خواستم احساساتی بشم ولی با حرفاش بغضم گرفت اشک تو چشمام جمع شد آروم دستشو از بازوم جدا کردم و گفتم: فقط خودت باش تهیونگ... فقط و فقط خودت باش...
و با اتمام حرفم از کنارش رد شدم و رفتم تو حیاط و نشستم رو چمن ها و شروع کردم به گریه کردن
از زبان ات
خواستم از کنارش رد شم که مچ دستمو گرفت و برم گردوند عقب
ات: بزار برم اصلأ حوصله بحث کردن باهاتو ندارم
تهیونگ: چرا اینجوری میکنی؟ بهم بگو اگه کسی داره اذیتت میکنه
سرمو گرفتم بالا و گفتم: اونی که داره منو اذیت میکنه اون تویی اینو می فهمی؟ از سر رام برو کنار تهیونگ
هر دوتا مچ دستمو گرفت و چسبودم به دیوار و دستامو بالای سرم قفل کرد خواستم از دستش فرار کنم اما قدرت کافی در مقابله باهاش رو نداشتم پس سره جام ایستادم و گفتم: از من چی میخوای تهیونگ؟ چرا دست از سرم بر نمی داردی؟ ولم کن بزار به زندگی خودم برسم
تهیونگ: ولی زندگیه من تویی بدون تو نمی تونم باشم (نمی خواستم با حرفاش تحت تاثیر قرار بگیرم و دوباره اجازه بدم تا با احساساتم بازی کنه بخاطر همین از تمام زورم برای پس زدنش استفاده کردم و هولش دادم عقب
ات: ولی من دیگه تو رو نمی خوام تهیونگ دیگه نمی خوام باهات باشم
تهیونگ: می دونی چقدر برام سخته هر روز ببینمت ولی با فکر کردن به اینکه او منو نمی خوای و ازم متنفری نتونم برت گردونم
ات: ازت متنفر نیستم فقط... فقط دیگه نمی خوام خودمو با دوست داشتنت اذیت کنم
خواستم برم که بازومو گرفت و نگم داشت سمت خودش
تهیونگ: چیکار کنم که برگردی؟ چیکار کنم که دوباره دوستم داشته باشی؟ بهم بگو هر چی که بخوای همون میشم فقط تو برگرد پیشم من بدون تو نمی تونم باشم
نمی خواستم احساساتی بشم ولی با حرفاش بغضم گرفت اشک تو چشمام جمع شد آروم دستشو از بازوم جدا کردم و گفتم: فقط خودت باش تهیونگ... فقط و فقط خودت باش...
و با اتمام حرفم از کنارش رد شدم و رفتم تو حیاط و نشستم رو چمن ها و شروع کردم به گریه کردن
۲۲.۷k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.