فیک دست نیافتنی پارت ۳۶
فیک دست نیافتنی پارت ۳۶
از زبان نویسنده
دکتر ات رو معاینه کرد زخم روی سرشو ضد عفونی و پانسمان کرد اما دکتر متعجب شده بود مادر تهیونگ هم برای اینکه دکتر متوجه ی چیزی نشه بهش گفت که از پله ها افتاده
دکتر بعد از پانسمان و سِرُمی که به ات وصل کرد مرخص شد و رفت ولی در ثانیه آخر به مادر تهیونگ گفت که ات نیاز به حداقل یک روز استراحت کامل روی تخت رو داره
از زبان ات
سرم خیلی گیج می رفت بعد از اون ضربه ای که به سرم وارد شد دیگه هیچی یادم نمیاد چشمامو آروم باز کردم و پلک زدم سرمو چرخوندم تا اطرافمو زیر نظر بگیرم دوتا سِرُم به دستم وصل بود که یکی شون اهدای خون بود یدفه مادر تهیونگو بالا سرم دیدم
گیج و منگ بودم چشمام هنوز تار میدید سرم خیلی گیج می رفت صداهارو نمی تونستم خوب بشنوم
مادر تهیونگ: از این ماجرا هیچی به کسی نمیگی فهمیدی؟ ساکت میمونی وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی این را و باید با خودت به گور ببری
سرمو به معنی باشه تکون دادم
چند ساعت بعد
از زبان ات
نمی تونستم حتی تکون بخورم هنوز حالم بد بود
بعد از اینکه سِرُم تموم شد خواستم از بلند شم که سریع دوباره نشستم و از درد چشمامو بستم و دستمو گذاشتم روی سرم پانسمان زده شده بود
آروم از روی تخت اومدم پایین آروم آروم مثل پیرا راه می رفتم همینم می ترسیدم حالم بدتر شه و تعادلمو از دست بدم پس با کمک دیوار از اتاق خارج شدم تا خواستم برم تو اتاقم صدای یه نفر از پله ها اومد که باعث توقفم شد آروم سرمو آوردم بالا که با تهیونگ چشم تو چشم شدم اومد سمتم
تهیونگ: باز چی شده؟ چرا سرتو پانسمان کردی؟ بگو ببینم کسی که اذیت نکرده؟ فقط اسمشو بهم بگو تا...
صدای مادر تهیونگ اومد که میگفت: تا چی پسرم؟ یعنی می خوای بگی ما اذیتش میکنیم هوم؟ چرا همچین فکری رو با خودت میکنی؟ ات فقط پاش پیچ خورد از پله ها افتاد پایین چیز دیگه ای نشده
تهیونگ تا خواست لب تر کنه گفتم: حق با مادرته من حالم خوبم و همه چی هم خوب و مرتبه
رفتم تو اتاقم چند دقیقه بعد مادر تهیونگ اومد تو اتاقم اینجا مثل طبیله شده هرکی که دلش می خواد بدون اجازم وارد اتاقم میشه
مادر تهیونگ: وقتی حالت بهتر شد برات ویزا می گیرم برای همیشه بری آمریکا فقط دور از پسرم باش
گفتم: اینجا خونه ی منم هست من همسر جئونگ هیون هستم پس هیچ کجا نمیرم
مادر تهیونگ: می خوای از این برای خودت بیشتر دردسر درست کنی؟ تهیونگ هیچ حسی به تو نداره چرا اینو نمی خوای بفهمی تهیونگ سانا رو دوست داره دست از سرش بردار
اینا رو به خوردم داد و رفت کلافه ای دستمو بردم لایه موهام و بار ها اینو به خودم گفتم: چرا من؟
از اتاق رفتم بیرون تا برم آشپزخونه یه چیزی پیدا کنم بخورم دلم داشت دیگه ضعف می رفت اما تهیونگ جلومو گرفت
از زبان نویسنده
دکتر ات رو معاینه کرد زخم روی سرشو ضد عفونی و پانسمان کرد اما دکتر متعجب شده بود مادر تهیونگ هم برای اینکه دکتر متوجه ی چیزی نشه بهش گفت که از پله ها افتاده
دکتر بعد از پانسمان و سِرُمی که به ات وصل کرد مرخص شد و رفت ولی در ثانیه آخر به مادر تهیونگ گفت که ات نیاز به حداقل یک روز استراحت کامل روی تخت رو داره
از زبان ات
سرم خیلی گیج می رفت بعد از اون ضربه ای که به سرم وارد شد دیگه هیچی یادم نمیاد چشمامو آروم باز کردم و پلک زدم سرمو چرخوندم تا اطرافمو زیر نظر بگیرم دوتا سِرُم به دستم وصل بود که یکی شون اهدای خون بود یدفه مادر تهیونگو بالا سرم دیدم
گیج و منگ بودم چشمام هنوز تار میدید سرم خیلی گیج می رفت صداهارو نمی تونستم خوب بشنوم
مادر تهیونگ: از این ماجرا هیچی به کسی نمیگی فهمیدی؟ ساکت میمونی وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی این را و باید با خودت به گور ببری
سرمو به معنی باشه تکون دادم
چند ساعت بعد
از زبان ات
نمی تونستم حتی تکون بخورم هنوز حالم بد بود
بعد از اینکه سِرُم تموم شد خواستم از بلند شم که سریع دوباره نشستم و از درد چشمامو بستم و دستمو گذاشتم روی سرم پانسمان زده شده بود
آروم از روی تخت اومدم پایین آروم آروم مثل پیرا راه می رفتم همینم می ترسیدم حالم بدتر شه و تعادلمو از دست بدم پس با کمک دیوار از اتاق خارج شدم تا خواستم برم تو اتاقم صدای یه نفر از پله ها اومد که باعث توقفم شد آروم سرمو آوردم بالا که با تهیونگ چشم تو چشم شدم اومد سمتم
تهیونگ: باز چی شده؟ چرا سرتو پانسمان کردی؟ بگو ببینم کسی که اذیت نکرده؟ فقط اسمشو بهم بگو تا...
صدای مادر تهیونگ اومد که میگفت: تا چی پسرم؟ یعنی می خوای بگی ما اذیتش میکنیم هوم؟ چرا همچین فکری رو با خودت میکنی؟ ات فقط پاش پیچ خورد از پله ها افتاد پایین چیز دیگه ای نشده
تهیونگ تا خواست لب تر کنه گفتم: حق با مادرته من حالم خوبم و همه چی هم خوب و مرتبه
رفتم تو اتاقم چند دقیقه بعد مادر تهیونگ اومد تو اتاقم اینجا مثل طبیله شده هرکی که دلش می خواد بدون اجازم وارد اتاقم میشه
مادر تهیونگ: وقتی حالت بهتر شد برات ویزا می گیرم برای همیشه بری آمریکا فقط دور از پسرم باش
گفتم: اینجا خونه ی منم هست من همسر جئونگ هیون هستم پس هیچ کجا نمیرم
مادر تهیونگ: می خوای از این برای خودت بیشتر دردسر درست کنی؟ تهیونگ هیچ حسی به تو نداره چرا اینو نمی خوای بفهمی تهیونگ سانا رو دوست داره دست از سرش بردار
اینا رو به خوردم داد و رفت کلافه ای دستمو بردم لایه موهام و بار ها اینو به خودم گفتم: چرا من؟
از اتاق رفتم بیرون تا برم آشپزخونه یه چیزی پیدا کنم بخورم دلم داشت دیگه ضعف می رفت اما تهیونگ جلومو گرفت
۱۸.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.