𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:³
با تعجب پرسیدم :
+چرا نرسیدیم پس ?!
~چرا .. رسیدیم ..
+پس کجاستتت?!
~رو به روتونه ملکه جوان..
+کو پس چرا این جا هیچ چاله ای نیست ?!
~بخاطر اینکه وقتی شما افتادید تو چاله..تصمیم گرفتیم این چاله رو پر کنیم تا دوباره اتفاقی برای شما و دیگران نیوفته ...
+خیلی خب .. بر میگردیم ..
تا شب فقط فکرم مشغول این بود که چطور از این جا فرار کنم..اما نمیتونستم به اطرافیانم اعتماد کنم .. و ایده ای اطمینان آمیز برای فرار نداشتم ..
بعد از چند دقیقه خدمتکار گفت :
~خانوووم بیاید برای شام
+میل ندارم ..
~ولی شما حتی ناهار هم نخورید ?!
+از کجا بدونم تو غذام زهر نریختید ?! تو فیلما دیدم وقتی یکی مقام بالایی داره همیشه اطرافیانش میخوان اونو بکشن و معمولا هم تو غذاهاشون زهر میریزن..
~گستاخی منو عفو کنین ولی ... فیلم چیه ?!
+هیچی ولش کن ..
یهو از شدت گرسنگی صدای شکمم بلند شد ..
نگاهی به خدمتکارا انداختم ..
همشون داشتن بهم نگاه میکردن ..
با حالت تردید گفتم:
خب...خودت یه قاشق از غذا بخور اگه چیزیت نشد منم میخورم ..
~چشم ..
بعدش یه قاشق از غذا رو خورد ..
+خب یه قاشق دیگه بیارین... من غذامو میخورم..
~چشم ملکه جوان ..
+دیگه بهم نگید ملکه ی جوان اسم من ... اسم من...
حرفمو قطع کردم ..
حتی نمیدونستم اسمم چیه ..
بعد از چند ثانیه گفتم :
+مهم نیست.. همون ملکه ی جوان صدام بزنید
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۱۵ لایک و ۲۱۰ فالوور
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:³
با تعجب پرسیدم :
+چرا نرسیدیم پس ?!
~چرا .. رسیدیم ..
+پس کجاستتت?!
~رو به روتونه ملکه جوان..
+کو پس چرا این جا هیچ چاله ای نیست ?!
~بخاطر اینکه وقتی شما افتادید تو چاله..تصمیم گرفتیم این چاله رو پر کنیم تا دوباره اتفاقی برای شما و دیگران نیوفته ...
+خیلی خب .. بر میگردیم ..
تا شب فقط فکرم مشغول این بود که چطور از این جا فرار کنم..اما نمیتونستم به اطرافیانم اعتماد کنم .. و ایده ای اطمینان آمیز برای فرار نداشتم ..
بعد از چند دقیقه خدمتکار گفت :
~خانوووم بیاید برای شام
+میل ندارم ..
~ولی شما حتی ناهار هم نخورید ?!
+از کجا بدونم تو غذام زهر نریختید ?! تو فیلما دیدم وقتی یکی مقام بالایی داره همیشه اطرافیانش میخوان اونو بکشن و معمولا هم تو غذاهاشون زهر میریزن..
~گستاخی منو عفو کنین ولی ... فیلم چیه ?!
+هیچی ولش کن ..
یهو از شدت گرسنگی صدای شکمم بلند شد ..
نگاهی به خدمتکارا انداختم ..
همشون داشتن بهم نگاه میکردن ..
با حالت تردید گفتم:
خب...خودت یه قاشق از غذا بخور اگه چیزیت نشد منم میخورم ..
~چشم ..
بعدش یه قاشق از غذا رو خورد ..
+خب یه قاشق دیگه بیارین... من غذامو میخورم..
~چشم ملکه جوان ..
+دیگه بهم نگید ملکه ی جوان اسم من ... اسم من...
حرفمو قطع کردم ..
حتی نمیدونستم اسمم چیه ..
بعد از چند ثانیه گفتم :
+مهم نیست.. همون ملکه ی جوان صدام بزنید
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۱۵ لایک و ۲۱۰ فالوور
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
۱۱.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.