𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:²
بعد از اینکه لباسامو عوض کردم با راهنمایی خدمتکارا پیش پادشاه رفتم..
سرمو پایین انداخته بودم و زمین رو نگاه میکردم
بعد از چند ثانیه به حرف اومدم :
+سلام
×به هوش اومدی ?!
+بله
×خیلی خب ...
حاضری برای جنگ ?!
+چی?!
×از بچگی دوست داشتی بری جنگ و همیشه شمشیر بازی تمرین میکردی ...!
چندتا از سربازارو جاسوس فرستادم..
اطلاع دادن و گفتن تا فردا قراره چندتا راهزن وارد شهر شن..
چون توام علاقه به جنگ داری و از ۱۰ سالگی اصرار داشتی بری جنگ تورو میفرستم بهتره قبل ورود بری و بکشیشون !
+ولی...آخه...من...
×میتونی بری
با صدای ارومی چشمی گفتمو رفتم ..
رفتم سمت اتاقمو نشستم رو تخت ..
نشستم با خودم حرف زدم :
+آخه من کِی همچین حرفی زدم ?!..کِی خواستم برم جنگ?!..کِی شمشیر دستم گرفتم که این بار دومم باشه ?!... اصلا من بلد نیستم چجوری شمشیر بگیرم دستم !..
باید قبل از اینکه خودمو به کُشتن بدم یه کاری کنم ..
باید برگردم به دنیایی که ازش برگشتم ..
با نقشه ای که به سرم اومد افکارمو کنار زدم و خدمتکارو با صدای بلند صدا زدم..
~بله ملکه جوان ?!
+گفتی کجا افتاده بودم تو چاله ?!
~چاله..?!آهاا تو حیاط قصر یه چاله بود .. اونجا افتادید ..
+خیلی خب ... میخوام منو ببری اونجا رو ببینم ..!
~بابت دخالتم عذر میخوام ملکه ی جوان ولی چرا ?!
+خب... میخوام یخورده تو حیاط بگردم ..
~هرچی شما دستور بدید ..
به سمت حیاط رفتیم ..
حیاط خیلی بزرگ و قشنگی بود ..
حس آرامش بهم میداد ..!
بعد از چند دقیقه خسته شدم و گفتم :
+پس کی میرسیم?!
~چند قدم دیگه مونده تا رسیدن ..
بعد از دو دقیقه بالاخره خدمتکار توقف کرد ..
چون این پارت طولانی شد برا همین دو قسمتش کردم الان قسمت دوم رو هم آپلود میکنم
اسلاید دوم لباس ا.ت برا رفتن پیش پادشاهه
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:²
بعد از اینکه لباسامو عوض کردم با راهنمایی خدمتکارا پیش پادشاه رفتم..
سرمو پایین انداخته بودم و زمین رو نگاه میکردم
بعد از چند ثانیه به حرف اومدم :
+سلام
×به هوش اومدی ?!
+بله
×خیلی خب ...
حاضری برای جنگ ?!
+چی?!
×از بچگی دوست داشتی بری جنگ و همیشه شمشیر بازی تمرین میکردی ...!
چندتا از سربازارو جاسوس فرستادم..
اطلاع دادن و گفتن تا فردا قراره چندتا راهزن وارد شهر شن..
چون توام علاقه به جنگ داری و از ۱۰ سالگی اصرار داشتی بری جنگ تورو میفرستم بهتره قبل ورود بری و بکشیشون !
+ولی...آخه...من...
×میتونی بری
با صدای ارومی چشمی گفتمو رفتم ..
رفتم سمت اتاقمو نشستم رو تخت ..
نشستم با خودم حرف زدم :
+آخه من کِی همچین حرفی زدم ?!..کِی خواستم برم جنگ?!..کِی شمشیر دستم گرفتم که این بار دومم باشه ?!... اصلا من بلد نیستم چجوری شمشیر بگیرم دستم !..
باید قبل از اینکه خودمو به کُشتن بدم یه کاری کنم ..
باید برگردم به دنیایی که ازش برگشتم ..
با نقشه ای که به سرم اومد افکارمو کنار زدم و خدمتکارو با صدای بلند صدا زدم..
~بله ملکه جوان ?!
+گفتی کجا افتاده بودم تو چاله ?!
~چاله..?!آهاا تو حیاط قصر یه چاله بود .. اونجا افتادید ..
+خیلی خب ... میخوام منو ببری اونجا رو ببینم ..!
~بابت دخالتم عذر میخوام ملکه ی جوان ولی چرا ?!
+خب... میخوام یخورده تو حیاط بگردم ..
~هرچی شما دستور بدید ..
به سمت حیاط رفتیم ..
حیاط خیلی بزرگ و قشنگی بود ..
حس آرامش بهم میداد ..!
بعد از چند دقیقه خسته شدم و گفتم :
+پس کی میرسیم?!
~چند قدم دیگه مونده تا رسیدن ..
بعد از دو دقیقه بالاخره خدمتکار توقف کرد ..
چون این پارت طولانی شد برا همین دو قسمتش کردم الان قسمت دوم رو هم آپلود میکنم
اسلاید دوم لباس ا.ت برا رفتن پیش پادشاهه
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
۱۱.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.