𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:⁷
با صدای ناشناسی از خواب بیدار شدم .. به گمونم صبح شده بود..
با حالت خواب الودی رو به فرد ناشناسی که جلوم ایستاده بود گفتم :
+چیزی شده ?!
~خانوم باید بیدار شید ..!
با همون حالت خواب الود ادامه داد :
+چرااا?! ولم کن بزار بخوابم..
~ببخشید ولی خانوم گفتن شمارو بیدار کنم .. از امروز کارتون شروع میشه ..!
+ چیییی چراااا ?! اصلا خانوم کیه ?!
~سرپرست خدمتکارا.. ایشون فقط بهم گفتن شمارو بیدار کنم و اطلاعی از این موضوع ندارم ..!
با حالت ناامید کننده ای گفتم :
+خیلی خب .. برو الان میام
~چشم
وقتی خدمتکار رفت پوفی کشیدم و به فکر فرو رفتم :
+چرا باید همچین بشههههه...چرا باید تو هردنیام نوچه این و اون باشممممم آخه چرااااا..
داشت همینطور با ناله و حرص با خودش غر میزد که پسر اشنایی رو در حالی که کنار چارچوب در ایستاده بود و داشت تماشاش میکرد دید ..
با استرس و ترس بهش خیره شد :
+ت...تو...ای...اینجا...چی...چیکار میکنی ?!
_بهت گفتم که از لکنت بدم میاد
+ببخشید..ترسیدم..
_منظورت از اینکه تو هر دنیا نوچه بشم چیه ?!داشتی درمورد چی حرف میزدی ?!
همین طور که حرف میزد به من نزدیک تر میشد ..
به حرف اومدم:
+بهت گفتم که..قضیه ی دنیای قبلیم .. و قضیه ی پرت شدنم تو استخر ..باور کن علت اینجا بودنم رو هم نمیدونم..
حرفی که پر بود از خود گرفتگی زد
_خیلی خب.. برو به کارت برس..
چشم غره ای رفتم که از دیدش پنهون نموند و آروم گفتم :
+چقدرم مغروره..فکر کرده کیه
_چون میدونم کیم دارم همچین حرفایی میزنم ..
وقتی پیش خدمتکارا رفتم همچیو برام توضیح دادن و شروع به کار کردم .. از اولش هم سرپرست انچنان باهام جور نبود.. نمیدونم ..
سرپرست به طرفش اومد و گفت :
•یالاااا جون نداری کار کنی ?!
+ولی اخه...من دارم نهایت زورمو میزنم .. خودتونم میبینید .. همه جا داره برق میزنه ..
یهو موهام کشیده شد و سرپرست گفت :
•بهت ادب یاد ندادن ?!بلد نیستی با بزرگترت چطور حرف بزنی ?!
صدای جیغم از درد کل قصرو برداشته بود ..
خب از اونجایی که یکم طولانی شد بقیش موند پارت بعدی...ولی شرطا رو کم میکنم
برا پارت بعدی ۱۵ لایک
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #تهیونگ #جونگکوک #نامجون #جین #جیهوپ #جیمین
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:⁷
با صدای ناشناسی از خواب بیدار شدم .. به گمونم صبح شده بود..
با حالت خواب الودی رو به فرد ناشناسی که جلوم ایستاده بود گفتم :
+چیزی شده ?!
~خانوم باید بیدار شید ..!
با همون حالت خواب الود ادامه داد :
+چرااا?! ولم کن بزار بخوابم..
~ببخشید ولی خانوم گفتن شمارو بیدار کنم .. از امروز کارتون شروع میشه ..!
+ چیییی چراااا ?! اصلا خانوم کیه ?!
~سرپرست خدمتکارا.. ایشون فقط بهم گفتن شمارو بیدار کنم و اطلاعی از این موضوع ندارم ..!
با حالت ناامید کننده ای گفتم :
+خیلی خب .. برو الان میام
~چشم
وقتی خدمتکار رفت پوفی کشیدم و به فکر فرو رفتم :
+چرا باید همچین بشههههه...چرا باید تو هردنیام نوچه این و اون باشممممم آخه چرااااا..
داشت همینطور با ناله و حرص با خودش غر میزد که پسر اشنایی رو در حالی که کنار چارچوب در ایستاده بود و داشت تماشاش میکرد دید ..
با استرس و ترس بهش خیره شد :
+ت...تو...ای...اینجا...چی...چیکار میکنی ?!
_بهت گفتم که از لکنت بدم میاد
+ببخشید..ترسیدم..
_منظورت از اینکه تو هر دنیا نوچه بشم چیه ?!داشتی درمورد چی حرف میزدی ?!
همین طور که حرف میزد به من نزدیک تر میشد ..
به حرف اومدم:
+بهت گفتم که..قضیه ی دنیای قبلیم .. و قضیه ی پرت شدنم تو استخر ..باور کن علت اینجا بودنم رو هم نمیدونم..
حرفی که پر بود از خود گرفتگی زد
_خیلی خب.. برو به کارت برس..
چشم غره ای رفتم که از دیدش پنهون نموند و آروم گفتم :
+چقدرم مغروره..فکر کرده کیه
_چون میدونم کیم دارم همچین حرفایی میزنم ..
وقتی پیش خدمتکارا رفتم همچیو برام توضیح دادن و شروع به کار کردم .. از اولش هم سرپرست انچنان باهام جور نبود.. نمیدونم ..
سرپرست به طرفش اومد و گفت :
•یالاااا جون نداری کار کنی ?!
+ولی اخه...من دارم نهایت زورمو میزنم .. خودتونم میبینید .. همه جا داره برق میزنه ..
یهو موهام کشیده شد و سرپرست گفت :
•بهت ادب یاد ندادن ?!بلد نیستی با بزرگترت چطور حرف بزنی ?!
صدای جیغم از درد کل قصرو برداشته بود ..
خب از اونجایی که یکم طولانی شد بقیش موند پارت بعدی...ولی شرطا رو کم میکنم
برا پارت بعدی ۱۵ لایک
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #تهیونگ #جونگکوک #نامجون #جین #جیهوپ #جیمین
۱۳.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.