پارت 9
#پارت_9
سهیل هم بهم زنگ زده بود هم پیام داده بود
خیلی دو دل بودم تو اخرین لحظه تصمیم گرفتم پیامشو سین کنم
برام نوشته بود
کجایی؟؟
کجایی عزیزم؟
چرا تلفنو بر نمیداری هانیههه؟؟؟
اتفاقی افتاده؟؟؟
فقط پیاماشو نگاه کردمو و دوباره اشک تو چشام حلقه زد
از زمین و زمان ناراحت بود
تو افکارم غرق شده بودم ک تلفن تو دستم لرزید
گوشیمو اوردم بالا دیدم سهیله اشکامو پاک کردم و صدای لرزونمو یکم بهتر کردم
بعد 3 تا بوق برداشتم
سریع سهیل گفت
چه عجب، دیگه داشتم عصبی میشدم
چیزی نگفتم
گفت
بد موقعه زنگ زدم.؟ خواب بودی؟
نمیدونستم چی بگم
گفت
چرا انقد ساکتی هانیه؟؟ چیزی شده؟
ناچار بودم واقعیت هم ک نمیشد بگم و این دوستداشتنم ک همش نقشه بود
گفتم
تا رسیدم خوابم برد الانم هنوز گیج خوابم ب خاطر همینه ساکتم
فقط خودم میدونستم دارم دروغ میگم
نذاشتم چیزی بگه و گفتم
شب بخیر
و قطع کردم
برای آیدا نوشتم
فردا کلاس نداریم اگه میتونی بیا خونمون من اجازه خروج ندارم فکر کنم بیا که کلی حرف دارم باهات و گوشی رو خاموش کردم و سعی کردم بخوابم
سهیل هم بهم زنگ زده بود هم پیام داده بود
خیلی دو دل بودم تو اخرین لحظه تصمیم گرفتم پیامشو سین کنم
برام نوشته بود
کجایی؟؟
کجایی عزیزم؟
چرا تلفنو بر نمیداری هانیههه؟؟؟
اتفاقی افتاده؟؟؟
فقط پیاماشو نگاه کردمو و دوباره اشک تو چشام حلقه زد
از زمین و زمان ناراحت بود
تو افکارم غرق شده بودم ک تلفن تو دستم لرزید
گوشیمو اوردم بالا دیدم سهیله اشکامو پاک کردم و صدای لرزونمو یکم بهتر کردم
بعد 3 تا بوق برداشتم
سریع سهیل گفت
چه عجب، دیگه داشتم عصبی میشدم
چیزی نگفتم
گفت
بد موقعه زنگ زدم.؟ خواب بودی؟
نمیدونستم چی بگم
گفت
چرا انقد ساکتی هانیه؟؟ چیزی شده؟
ناچار بودم واقعیت هم ک نمیشد بگم و این دوستداشتنم ک همش نقشه بود
گفتم
تا رسیدم خوابم برد الانم هنوز گیج خوابم ب خاطر همینه ساکتم
فقط خودم میدونستم دارم دروغ میگم
نذاشتم چیزی بگه و گفتم
شب بخیر
و قطع کردم
برای آیدا نوشتم
فردا کلاس نداریم اگه میتونی بیا خونمون من اجازه خروج ندارم فکر کنم بیا که کلی حرف دارم باهات و گوشی رو خاموش کردم و سعی کردم بخوابم
۱.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.