پارت ۱۱
پارت_۱۱
آیدا:
صبر کردم تا صبح بشه تا برم با خودش حرف بزنم
منتظر موندم تا هوا روشن بشه بعد برم پیشش
ساعتو نگاه کردم نزدیکای ۸ صبح رو نشون میداد ، راه افتادم سمت خونشون.
به هانیه زنگ زدم گفتم من رسیدم درو باز کن برام
همین که داخل خونشون شدم سریع با سرعت خودشو طرفم پرت کرد و زد زیر گریه
محکم به خودم چسبوندمش
در گوشش گفتم
چی شده دورت بگردم؟؟؟
هیچی نگفت فقط گریه کرد
اومدم سرشو بگیرم بالا که نذاشت و محکم خودشو بهم چسبوند
با جدیت تمام گفتم:
هانیه سرتو بگیر بالا ببینمت
آروم خودشو از من جدا کرد
کبودی صورتش همانا تعجب منم همانا
سریع گفتم:
کدوم خری این کارو باهات کرده؟؟؟
هیچی نگفت،
گفتم:
اون داداشت اره؟؟!
فقط سرشو تکون داد
این دفعه من گرفتمش تو آغوشم و گفتم:
الهی بمیرم برات خواهری
آیدا:
صبر کردم تا صبح بشه تا برم با خودش حرف بزنم
منتظر موندم تا هوا روشن بشه بعد برم پیشش
ساعتو نگاه کردم نزدیکای ۸ صبح رو نشون میداد ، راه افتادم سمت خونشون.
به هانیه زنگ زدم گفتم من رسیدم درو باز کن برام
همین که داخل خونشون شدم سریع با سرعت خودشو طرفم پرت کرد و زد زیر گریه
محکم به خودم چسبوندمش
در گوشش گفتم
چی شده دورت بگردم؟؟؟
هیچی نگفت فقط گریه کرد
اومدم سرشو بگیرم بالا که نذاشت و محکم خودشو بهم چسبوند
با جدیت تمام گفتم:
هانیه سرتو بگیر بالا ببینمت
آروم خودشو از من جدا کرد
کبودی صورتش همانا تعجب منم همانا
سریع گفتم:
کدوم خری این کارو باهات کرده؟؟؟
هیچی نگفت،
گفتم:
اون داداشت اره؟؟!
فقط سرشو تکون داد
این دفعه من گرفتمش تو آغوشم و گفتم:
الهی بمیرم برات خواهری
۱.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.